ای سنایی چو تو در بند دل از سنایی غزنوی غزل 418
1. ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
1. ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
1. لولو خوشاب من از چنگ شد یکبارگی
لالهٔ سیراب من بیرنگ شد یکبارگی
1. به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی
به نزد جلالت چه شاهی چه شنگی
1. الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
1. ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی
گاه عشرت پیش تو بر دست ساغر دارمی
1. تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی
چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی
1. ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
1. ای زبدهٔ راز آسمانی
وی حلهٔ عقل پر معانی
1. تو آفت عقل و جان و دینی
تو رشک پری و حور عینی
1. گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی
شور در میراث خواران بنی آدم زنی
1. دلم بربود شیرینی نگاری سرو سیمینی
شگرفی چابکی چستی وفاداری به آیینی
1. الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی
به دل سنگی به بر سیمی به قد سروی به رخ ماهی