1 تا بدیدم زلف عنبرسای تو وان خجسته طلعت زیبای تو
2 جانو دل نزدت فرستادم نخست آمدم بیجان و دل در وای تو
3 بی دل و بیجان ندارد قیمتی بنگر این بیقیمت اندر جای تو
4 آستین پر خون و دیده پر سرشگ چشم خیره در رخ زیبای تو
1 ما فوطه و فوطه پوش دیدیم تسبیح مراییان شنیدیم
2 بر مسند زاهدان گذشتیم در عالم عالمان دویدیم
3 هم ساکن خانقاه بودیم هم خرقهٔ صوفیان دریدیم
4 هم محنت قال و قیل بردیم هم شربت طیلسان چشیدیم
1 ای نقاب از روی ماه آویخته صبح را با ماهتاب آمیخته
2 در خیال عاشقان از زلف و رخ صورت حال و محال انگیخته
3 آسمان خاک بیز از کوی تو سالها غربال دولت بیخته
4 عقل ترسا روح عیسی روی را در چلیپاهای زلف آویخته
1 گرچه از جمع بی نیازانیم عاشق عشق و عشقبازانیم
2 منصف منصف خراباتیم کعبهٔ کعبتین بازانیم
3 گاه سوزان در آتش عشقیم گاه از سوز رود سازانیم
4 همچو مرغ از قفس شکسته شدیم همچو شمع از هوس گدازانیم
1 آن جام لبالب کن و بردار مرا ده اندک تو خور ای ساقی و بسیار مرا ده
2 هرکس که نیاید به خرابات و کند کبر او را بر خود بار مده بار مرا ده
3 مسجد به تو بخشیدم میخانه مرا بخش تسبیح ترا دادم و زنار مرا ده
4 ای آنکه سر رندی و قلاشی داری پس مرد منی دست دگر بار مرا ده
1 زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده
2 عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده مرا هر روز بیجرمی به گور اندر کنی زنده
3 تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده کنار من چون جیحون شد دو چشمم ابر بارنده
4 یکی حاجت به تو دارم ایا حاجت پذیرنده نتابی تو سر زلفین نسوزانی دل بنده
1 سر بر خط عاشقی نهادیم در محنت و رنج اوفتادیم
2 تن را به بلا و غم سپردیم دل را به امید عشق دادیم
3 غمخواره شدیم در ره عشق وز خوردن غم همیشه شادیم
4 قصه چکنم که در ره عشق با محنت و غم جنابه زادیم
1 ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این
2 تو با من و من پویان هر جای ترا جویان ای شمع نکورویان آخر چه وصالست این
3 زان گلبن انسانی هر دم گلی افشانی ای میوهٔ روحانی آخر چه نهالست این
4 در وصف تو عقل و جان چون من شده سرگردان ای وهم ز تو حیران آخر چه جمالست این
1 بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه کردیم بندی و زندانی زهی کافر بچه
2 در میان کم زنان اندر صف ارباب عشق هر زمان باز بنشانی زهی کافر بچه
3 کشتن و خون ریختن در کافری نیست هرگز بی پشیمانی زهی کافر بچه
4 نیست بر درگاه سلطان هیچکس را دین درست تا تو بر درگاه سلطانی زهی کافر بچه
1 ما عشق روی آن نگاریم زان خسته و زار و دلفگاریم
2 همواره به بند او اسیریم پیوسته به دام او شکاریم
3 او دلبر خوب خوب خوبست ما عاشق زار زار زاریم
4 ترسم که جهان خراب گردد از دیده سرشگ از آن نباریم