ای سنایی در ره ایمان قدم از سنایی غزنوی غزل 311
1. ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن
در مسلمانی قدم با مرد دعویدار زن
1. ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن
در مسلمانی قدم با مرد دعویدار زن
1. ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن
در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن
1. ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن
آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن
1. گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن
من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن
1. عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن
در صف مردان قدم بر جادهٔ اهوال زن
1. خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن
با شیفتگان سر این راه دمی زن
1. ای رخ تو بهار و گلشن من
همچو جانست عشق در تن من
1. ای نگار دلبر زیبای من
شمع شهرافروز شهرآرای من
1. گر کار به جز مستی اسکندر می من
ور معجزه شعرستی پیغمبر می من
1. ای دوست ره جفا رها کن
تقصیر گذشته را قضا کن
1. ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن
پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن
1. این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن
دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن