1 ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور
2 زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر
3 ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان بگشای ترکش از میان تا در میان بندم کمر
4 زلفت طراز گوش کن یک نیم ازو گل پوش کن می خواه و چندان نوش کن تا خوانمت تنگ شکر
1 الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
2 مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
3 اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی ندارم ز آن پشیمانی که با او مهر پیوستم
4 چو روی خوب او دیدم ز خوبان مهر ببریدم ز جورش پرده بدریدم ز عشقش توبه بشکستم
1 تا دل من صید شد در دام عشق باده شد جان من اندر جام عشق
2 آن بلا کز عاشقی من دیدهام باز چون افتادهام در دام عشق
3 در زمانم مست و بیسامان کند جام شورانگیز درد آشام عشق
4 من خود از بیم بلای عاشقی بر زبان مینگذرانم نام عشق
1 چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر اقبال گیا روید در عین سراب اندر
2 ور رای شکار آری او شکر شکارت را الحمد کنان آید جانش به کباب اندر
3 جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر
4 راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر
1 تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط
2 برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط
3 من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل تا بوم کارم جهاد و تا زیم شغلم رباط
4 اختلاط عشق تو با جان من باشد همی تا بود خون مرا با خاک روزی اختلاط
1 فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم
2 به چشم ار نیستم گنج عقیق و لولو و گوهر عقیقافشان و گوهربیز و لولوبار چون باشم
3 کسی کوبست خواب من در آب افگند پنداری چو خوابم شد تبه در آب جز بیدار چون باشم
4 بت من هست دلداری و زود آزار و من دایم دل آزرده ز عشق یار زود آزار چون باشم
1 ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش
2 دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش
3 تا کی از ناموس و رزق و زهد و تسبیح و نماز بندهٔ جام شراب و خادم خمار باش
4 می پرستی پیشهگیر اندر خرابات و قمار کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش
1 ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس درمان من در دست توست آخر مرا فریاد رس
2 در داستان عشق تو در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس
3 نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حورا سرشت ار بیتو باشم در بهشت آید به چشمم چون قفس
4 از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس
1 از حل و از حرام گذشتست کام عشق هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق
2 تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق
3 خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت کز روی حرف پردهٔ عشقست نام عشق
4 بر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک از عین و شین و قاف تبه شد قوام عشق
1 حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر عالمی افگنده در جوش ای پسر
2 کیست در عالم که بیند مر ترا کش بجا ماند دل و هوش ای پسر
3 هم تویی ماه قدحگیر ای غلام هم تویی سرو قباپوش ای پسر
4 سرو در بر دارم و مه در کنار چون ترا دارم در آغوش ای پسر