1 ای باد به کوی او گذر کن معشوق مرا ز من خبر کن
2 با دلبر من بگو که جانا در عاشق خود یکی نظر کن
3 چوبی که ز هجر تو بود خشک از آب وصال خویش تر کن
4 صد دفتر هجر حفظ کردی یک صفحه ز وصل هم ز بر کن
1 ای همه انصافجویان بندهٔ بیداد تو زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو
2 حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست جز «و یبقی وجه ربک» نقش بیبنیاد تو
3 بلفضولانرا سوی تو راه نبود تا بود کبریا در بادبان رایگان آباد تو
4 آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند هر کرا بر روی آب تست در سر باد تو
1 گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او
2 یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او
3 غمزهٔ غماز او چون میرباید جان و دل گر نشد جادو به رخ آن طرهٔ طرار او
4 گر نیابم وصل رویش باشد از وی اینقدر عمر یارب میگذارم در غم تیمار او
1 چون در معشوق کوبی حلقه عاشقوار زن چون در بتخانه جویی چنگ در زنار زن
2 مستی و دیوانگی و عاشقی را جمع کن هر سه را بر دار کن وز کوی معنی دار زن
3 گوهر بیضات باید خدمت دریا گزین ور عقیق و لعل خواهی تکیه بر کهسار زن
4 شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن
1 اسب را باز کشیدی در زین راه را کردی بر خانه گزین
2 راه بیداری آوردی پیش دل من کردی گمراه و حزین
3 بدل و شق بپوشیدی درع بدل جام گرفتی زوبین
4 دست بردی به سوی تیر و کمان روی دادی به سوی حرب و کمین
1 همه جانست سر تا پای جانان از آن جز جان نشاید جای جانان
2 به آب روی و خون دل توان ریخت برای چون تو جان سودای جانان
3 خرد داند که وصف او نداند ازیرا نیست هم بالای جانان
4 چه جای دعوی سروست در باغ چه خواهد وصف سرتاپای جانان
1 جوانی کردم اندر کار جانان که هست اندر دلم بازار جانان
2 چو شکر میگدازم ز آب دیده ز شوق لعل شکربار جانان
3 ز من برد اندک اندک زندگانی خلاف وعدهٔ بسیار جانان
4 فغان ای مردمان فریاد فریاد ز شوق دیدن و گفتار جانان
1 ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهادهایم تا که در بند کلهدوزی اسیر افتادهایم
2 صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک ما بهای هر کله اکنون سری بنهادهایم
3 او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع ما از آن چون شمع در پیشش به جان استادهایم
4 بندهٔ او از سر چشمیم همچون سوزنش گر چه همچون سرو و سوسن نزد عقل آزادهایم
1 جانا دل دشمنان حزین کن با خود شبکی مرا قرین کن
2 تیغ عشرت ز باده برکش اسب شادی به زیر زین کن
3 من خاتم کردهام دو بازو خود را به میان این نگین کن
4 تا جان من از رخت نسوزد رخ زیر دو زلف خود دفین کن
1 چشمکان پیش من پر آب مکن دلم از عاشقی کباب مکن
2 ریگ را پیش چشم رود مکن رود را پیش دل سراب مکن
3 به کس از ابتدا رسول مباش رقعهای آیدت جواب مکن
4 به صبوری توان رسید به دوست به هم اندر مزن شتاب مکن