ای باد به کوی او گذر کن از سنایی غزنوی غزل 323
1. ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن
1. ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن
1. غلاما خیز و ساقی را خبر کن
که جیش شب گذشت و باده در کن
1. غریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
1. بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن
با رهی یک دم بساز و خرمی را ساز کن
1. ساقیا برخیز و می در جام کن
در خرابات خراب آرام کن
1. ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن
ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن
1. جانا دل دشمنان حزین کن
با خود شبکی مرا قرین کن
1. چشمکان پیش من پر آب مکن
دلم از عاشقی کباب مکن
1. مکن آن زلف را چو دال مکن
با دل غمگنان جدال مکن
1. ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن
در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن
1. جانا اگر چه یار دگر میکنی مکن
اسباب عشق زیر و زبر میکنی مکن
1. ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن
عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن