1 ای بلبل وصل تو طربناک وی غمزت زهر و خنده تریاک
2 ای جان دو صدهزار عاشق آویخته از دوال فتراک
3 افلاک توانگر از ستاره در جنب ستانهٔ تو مفلاک
4 در بند تو سر زنان گردون با طوق تو گردنان سرناک
1 ماهی که ز رخسارش فتنهست به چین اندر وز طرهٔ طرارش رخنهست بدین اندر
2 افسون لب عیسی دارد به دهان اندر برهان کف موسی دارد به جبین اندر
3 کز نوک سلیمانی بر طرف کمر دارد وز ننگ سلیمان را دارد به نگین اندر
4 از طلعت و رخسارش خورشید چو مظلومان افتد ز فلک هر دم پیشش به زمین اندر
1 ما قد ترا بندهتر از سرو روانیم ما خد ترا سغبهتر از عقل و روانیم
2 بی روی تو لب خشکتر از پیکر تیریم با موی تو دل تیرهتر از نقش کمانیم
3 بیرون ز رخ و زلف تو ما قبله نداریم بیش از لقب و نام تو توحید نخوانیم
4 در ره روش عقل تو ما کهتر عقلیم وز پرورش لفظ تو ما مهتر جانیم
1 گر کار به جز مستی اسکندر می من ور معجزه شعرستی پیغمبر می من
2 با اینهمه گر عشق یکی ماه نبودی اندر دو جهان شاه بلند اختر می من
3 ماهی و چه ماهی که ز هجرانش برین حال گر من به غمش نگرومی کافر می من
4 گر بندهٔ خوی بد خود نیستی آن ماه حقا که به فردوس همش چاکر می من
1 ای رخ تو بهار و گلشن من همچو جانست عشق در تن من
2 راست چون زلف تو بود تاریک بی رخ تو جهان روشن من
3 همچو خورشید و ماه در تابد عشق تو هر شبی ز روزن من
4 دست تو طوق گردن دگری غم عشق تو طوق گردن من
1 ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن
2 همره موسی و هارون باش در میدان عشق فرش فرعونی مساز و فعل هامانی مکن
3 بیجمال خوب، لاف یوسف مصری مزن بیفراق و درد، یاد پیر کنعانی مکن
4 در خراباتی که این گوید که فاسق شو، بشو وندران مجلس که آن گوید مسلمانی مکن
1 ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده ای عشق تو از دیدهٔ من آب گشاده
2 بسته کمر بندگی تو همه احرار از سر کله خواجگی و کبر نهاده
3 دستان دو دست تو به عیوق رسیده آوازهٔ آواز تو در شهر فتاده
4 ابدال شکسته همه در راه تو توبه زهاد گرفته همه بر یاد تو باده
1 چون سخن زان زلف و رخ گویی مگو از کفر و دین زان که هر جای این دو رنگ آمد نه آن ماند نه این
2 نیست با زلفین او پیکار دارالضرب کفر نیست با رخسان او بیشاه دارالملک دین
3 خود ز رنگ زلف و نور روی او برساختند کفر خالی از گمان و دین جمالی از یقین
4 خاکپای و خار راهش دیده را و دست را توده توده سنبلست و دسته دسته یاسمین
1 ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن در مسلمانی قدم با مرد دعویدار زن
2 ور تو از اخلاص خواهی تا چو زر خالص شوی دیدهٔ اخلاص را چون طوق بر زنار زن
3 پی به قلاشی فرو نه فرد گرد از عین ذات آتش قلاشی اندر ننگ و نام و عار زن
4 درد سوز سینه را وقت سحر بنشان ز درد وز پی دردی قدم با مرد دردی خوار زن
1 ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن
2 خرابات ای خراباتی به عین عقل چون دیدی نهان از گوشهای ما را به عین سر اشارت کن
3 بکش خط بر همه عالم ز بهر رند میخانه زیارت رند حضرت را برو مسح و طهارت کن
4 جهان کفر و ایمان را ز سوز عشق بر هم زن عیار نیک بر کف گیر و یک ساعت عبارت کن