1 گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
2 باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
3 من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند
4 هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند
1 از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود
2 آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود وان عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود
3 بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت و ز دیده برون آمد دردی که نهان بود
4 توحید من آن زلف بشولیدهٔ او بود ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود
1 هر کرا درد بی نهایت نیست عشق را پس برو عنایت نیست
2 عشق شاهیست پا به تخت ازل جز بدو مرد را ولایت نیست
3 عشق در عقل و علم درماند عشق را عقل و علم رایت نیست
4 عشق را بوحنیفه درس نکرد شافعی را در او روایت نیست
1 راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست
2 نفس اماره و لوامهست و دیگر ملهمه مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهنست
3 خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان رو درین معنی نظر کن صدهزاران روزنست
4 چار نفس و چار طبع و پنج حس و شش جهت هفت سلطان باده و دو جمله با هم دشمنست
1 هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست
2 من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست
3 گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست
4 باد زلفش از خوشی میآورد بوی عبیر خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست
1 تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست وای مسکین عاشقی کو را دل اندر چنگ تست
2 عاشق مسکین چه داند کرد با نیرنگ تو جادوی بلبل اسیر چشم پر نیرنگ تست
3 نافهٔ آهو غلام زلف عنبر بوی تست عنبر سارا رهین خط سبز از رنگ تست
4 تا نهفته مشک باشد مر ترا در زیر سیم دستهای عاشقان یکباره زیر سنگ تست
1 مردمان دوستی چنین نکنند هر زمان اسب هجر زین نکنند
2 جنگ و آزار و خشم یکباره مذهب و اعتقاد و دین نکنند
3 چون کسی را به مهر بگزینند دیگری را بر او گزین نکنند
4 در رخ دوستان کمان نکشند بر دل عاشقان کمین نکنند
1 هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
2 آری بدین مقام نیارد کسی رسید تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
3 راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی کمتر منازلش دهن اژدها شود
4 بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم گاهی زمین تیره و گاهی سما شود
1 نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست
2 گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست
3 گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان پنجههای دست رنگین پر شراب و شیر چیست
4 گر مثال دست شاه زنگ دارد زلف تو پس دو دست شاه زنگی بسته در زنجیر چیست
1 تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست
2 هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست
3 ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست
4 تا مگر سنگین دلت را رحمت آید بر دلم سنگ را رحمت نباشد این حدیثی بیهدست