1 گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست
2 یا به جز عشق تو از تو یادگارم هست نیست یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست هست
3 یا به جز بیدادی تو کارزارم هست نیست یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست هست
4 یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست نیست یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست هست
1 گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست
2 ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست
3 ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع روی و آوازت هلاک پارسایی نیست هست
4 ور تو اندیشی که گاه گوهر افشاندن ز لعل از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست هست
1 کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست
2 خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست
3 تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا در دلم عشقت به خروارست گویی نیست هست
4 طرهٔ طرار تو دل دزدد از مردم همی شد یقین کان طره طرارست گویی نیست هست
1 ای ساقی می بیار پیوست کان یار عزیز توبه بشکست
2 برخاست ز جای زهد و دعوی در میکده با نگار بنشست
3 بنهاد ز سر ریا و طامات از صومعه ناگهان برون جست
4 بگشاد ز پای بند تکلیف زنار مغانه بر میان بست
1 سبب عاشقان نه نیکوییست آفت دلبران نه مه روییست
2 عشق ذات و صفات شرکت نیست بت پرستیدن از سیه روییست
3 عشق هم عاشقست و هم معشوق عشق دو رویه نیست یکروییست
4 مایهٔ عشق بینصیبی دان هر که گوید جز این سمر گوییست
1 نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست
2 گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست
3 گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان پنجههای دست رنگین پر شراب و شیر چیست
4 گر مثال دست شاه زنگ دارد زلف تو پس دو دست شاه زنگی بسته در زنجیر چیست
1 ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست
2 گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست
3 گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین تودهٔ عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست
4 قبلهٔ جان ای نگار از صورت و روی تو نیست از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست
1 عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی شکایت نیست
2 حسن معشوق را چو نیست کران درد عشاق را نهایت نیست
3 مبر این ظن که عشق را به جهان جز به دل بردنش ولایت نیست
4 رایت عشق آشکارا به زان که در عشق روی و رایت نیست
1 ای پسر عشق را بدایت نیست در ره عاشقی نهایت نیست
2 اگرت عشق هست شاکر باش که به عشق اندرون شکایت نیست
3 گر بنالی ز حال عشق ترا علت عاشقی به غایت نیست
4 جهد کن جهد تا به عشق رسی کانچه گفتم ترا کفایت نیست
1 هر کرا درد بی نهایت نیست عشق را پس برو عنایت نیست
2 عشق شاهیست پا به تخت ازل جز بدو مرد را ولایت نیست
3 عشق در عقل و علم درماند عشق را عقل و علم رایت نیست
4 عشق را بوحنیفه درس نکرد شافعی را در او روایت نیست