1 ایام چو من عاشق جانباز نیابد دلداده چنو دلبر طناز نیابد
2 از روی نیاز او همه را روی نماید یک دلشده او را ز ره ناز نیابد
3 بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد
4 چونان شدهام من ز نحیفی و نزاری کز من به جز از گوش من آواز نیابد
1 با من بت من تیغ جفا آخته دارد صبر از دل من جمله برون تاخته دارد
2 او را دلم آرامگهست و عجبست این کارامگه خویش برانداخته دارد
3 صد مشعله از عشق برافروخته دارم تا صد علم از حسن برافراخته دارد
4 جانم ببرد تا ندبی نرد ببازم زیرا که دلم در ندبی باخته دارد
1 سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
2 دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
3 جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
4 چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت چو آستینش گرفتم گفت بردا برد
1 در دل آن را که روشنایی نیست در خراباتش آشنایی نیست
2 در خرابات خود به هیچ سبیل موضع مردم مرایی نیست
3 پسرا خیز و جام باده بیار که مرا برگ پارسایی نیست
4 جرعهای می به جان و دل بخرم پیش کس می بدین روایی نیست
1 هر دل که قرین غم نباشد از عشق بر او رقم نباشد
2 من عشق تو اختیار کردم شاید که مرا درم نباشد
3 زیرا که درم هم از جهانست جانان و جهان بهم نباشد
4 با دیدن رویت ای نگارین گویی که غمست غم نباشد
1 اندر دل من عشق تو نور یقینست بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست
2 در طبع من و همت من تا به قیامت مهر تو چو جنانست و وفای تو چو دینست
3 تو بازپسین یار منی و غم عشقت جان تو که همراه دم بازپسینست
4 گویی ببر از صحبت نا اهل بر من از جان به برم گر همه مقصود تو اینست
1 روی خوبت نهان چه خواهی کرد شورش عاشقان چه خواهی کرد
2 مشک زلفی و نرگسین چشمی تا بدان نرگسان چه خواهی کرد
3 خونم از دیدگان بپالودی رنج این دیدگان چه خواهی کرد
4 هر زمان با تو یار اندیشم تا تو اندر جهان چه خواهی کرد
1 ای یار بی تکلف ما را نبید باید وین قفل رنج ما را امشب کلید باید
2 جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری وین خرقههای دعوی بر هم درید باید
3 ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید زنار جاحدی را از جان خرید باید
4 از روی آن صنوبر ما را چراغ باید وز زلف آن ستمگر ما را گزید باید
1 عاشقی تا در دل ما راه کرد اغلب انفاس ما را آه کرد
2 بود هر باری دلم عاشق به طوع برد و زیر پای عشق اکراه کرد
3 عیش چون نوش مرا چون زهر کرد صبر چون کوه مرا چون کاه کرد
4 باز در شهر مسلمانان مغی کرد ما را بسته و ناگاه کرد
1 هر که در عاشقی تمام بود پخته خوانش اگر چه خام بود
2 آنکه او شاد گردد از غم عشق خاص دانش اگر چه عام بود
3 چه خبر دارد از حلاوت عشق هر که در بند ننگ و نام بود
4 دوری از عشق اگر همی خواهی کز سلامت ترا سلام بود