1 راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
2 بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
3 زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
4 فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
1 ای پر در گوش من ز چنگت وی پر گل چشم من زرنگت
2 هنگام سماع بر توان چید تنگ شکر از دهان تنگت
3 چون چنگ به چنگ بر نهادی آید ز هزار زهره ننگت
4 چون شوخ نه ای بسان نرگس کی باده دهد چو باد رنگت
1 توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
2 از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
3 رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد حلقههای زلف تو پای خردمندان ببست
4 ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست
1 زان چشم پر از خمار سرمست پر خون دارم دو دیده پیوست
2 اندر عجبم که چشم آن ماه ناخورده شراب چون شود مست
3 یا بر دل خسته چون زند تیر بی دست و کمان و قبضه و شست
4 بس کس که ز عشق غمزهٔ او زنار چهار کرد بر بست
1 دوست چنان باید کان منست عشق نهانی چه نهان منست
2 عاشق و معشوق چو ما در جهان نیست دگر آنچه گمان منست
3 جان جهان خواند مرا آن صنم تا بزیم جان جهان منست
4 کیست درین عالم کو را دگر یار وفادار چنان منست
1 تا خیال آن بت قصاب در چشم من است زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
2 تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
3 جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است
4 با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست از برای آنکه من در آب و او در روغن است
1 ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
2 نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست
3 عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز زیرا که جمال تو ز اندازه برونست
4 در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست
1 ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست برگرد بندهوار به گرد مقام دوست
2 گرد سرای دوست طوافی کن و ببین آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
3 خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست
4 برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما چون کم زدیم خویشتن از بهر کام دوست
1 دارم سر خاک پایت ای دوست آیم به در سرایت ای دوست
2 آنها که به حسن سرفرازند نازند به خاکپایت ای دوست
3 چون رای تو هست کشتن من راضی شدهام برایت ای دوست
4 خون نیز ترا مباح کردم دیگر چکنم به جایت ای دوست
1 روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست
2 روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است موی سیاه تو گر چه اصل گناهست
3 شاه بتانی و عاشقانت سپاهند ماه زمینی و آسمانت کلاهست
4 رسم چنانست که ماه راه نماید چونکه ز ماه تو خلق گمشده راهست