نخواهم من طریق و راه طامات از سنایی غزنوی غزل 72
1. نخواهم من طریق و راه طامات
مرا می باید و مسکن خرابات
1. نخواهم من طریق و راه طامات
مرا می باید و مسکن خرابات
1. گل به باغ آمده تقصیر چراست
ساقیا جام می لعل کجاست
1. ای مستان خیزید که هنگام صبوحست
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
1. رازی ز ازل در دل عشاق نهانست
زان راز خبر یافت کسی را که عیانست
1. راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست
وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست
1. دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست
شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
1. اندر دل من عشق تو نور یقینست
بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست
1. شور در شهر فگند آن بت زنارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
1. در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست
از باقیات مردان پیری قنلدریست
1. ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست
جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست
1. هر که در راه عشق صادق نیست
جز مرایی و جز منافق نیست
1. ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست
وین دلم را طاقت اندیشهٔ ایام نیست