1 چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست
2 آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
3 عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست
4 شهدیست با شرنگ و نشاطیست با تعب داروی دردناکست آنرا که درد نیست
1 معشوقه از آن ظریفتر نیست زان عشوهفروش و عشوه خر نیست
2 شهریست پر از شگرف لیکن زو هیچ بتی شگرفتر نیست
3 مریم کدهها بسیست لیکن کس را چو مسیح یک پسر نیست
4 فرزند بسیست چرخ را لیک انصاف بده چنو دگر نیست
1 جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
2 ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
3 ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود عاشقی ورزیم و زین به در جهان خودکام نیست
4 دام دارد چشم ما دامی نهاده بر نهیم کیست کو هم بسته و پا بستهٔ این دام نیست
1 جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
2 امروز منم عاشق بی مونس و بییار فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
3 در عشق نمیدانم درمان دل خویش خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
4 خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
1 عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
2 هر چند نگه میکنم از روی حقیقت یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
3 تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد در هستی خویشم به سر تو که سری نیست
4 بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد هر چند که آرام تو جز باد گری نیست
1 کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
2 گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
3 اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
4 سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت
1 سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت
2 من ز غم رفتم ولی ترسیدم از نظارهای کاندرین ساعت برین ره حور یا حورا گذشت
3 گفت خورشید خرامان دیدم و ماه سما کز تکبر دوش او ابر بر زهرهٔ زهرا گذشت
4 لولو لال همی بارم ز عشقش در کنار کز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشت
1 زینهاد این یادگار از دست رفت در غم تو روزگار از دست رفت
2 چون مرا دل بود با او برقرار دل شد و با دل قرار از دست رفت
3 سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش در غم تو هر چهار از دست رفت
4 پای من در دام تو بس سخت ماند گر نگیری دست کار از دست رفت
1 عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت
2 عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت
3 اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت
4 سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت
1 هر آن روزی که باشم در خرابات همی نالم چو موسی در مناجات
2 خوشا روزی که در مستی گذارم مبارک باشدم ایام و ساعات
3 مرا بی خویشتن بهتر که باشم به قرایی فروشم زهد و طاعات
4 چو از بند خرد آزاد گشتم نخواهم کرد پس گیتی عمارات