1 ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها در آفتاب کرده ز عنبر کلالها
2 هاروت تو ز معجزه دارد دلیلها ماروت تو ز شعبده دارد مثالها
3 هرروز بامداد برآیی و بر زنی از مشک سوده بر سمن تازهخالها
4 ای کاشکی ز خواسته مفلس نبودمی تا کردمی فدای جمال تو مالها
1 ما باز دگرباره برستیم ز غمها در بادیهٔ عشق نهادیم قدمها
2 کندیم ز دل بیخ هواها و هوسها دادیم به خود راه بلاها و المها
3 اول به تکلف بنوشتیم کتبها و آخر ز تحیر بشکستیم قلمها
4 لبیک زدیم از سر دعوی چو سنایی بر عقل زدیم از جهت عجز رقمها
1 فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب
2 این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب
3 بردوش غایه کش او زهره میرود چون کیقباد و قیصر پانصدش در رکیب
4 یوسف نبود هرگز چون او به نیکویی چون سامری هزارش چاکر گه فریب
1 از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب
2 بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب
3 من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب
4 برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب
1 ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات
2 هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات
3 حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون چون آمد از جنت برون چون تو نگاری بی برات
4 در نارم از گلزار تو بیزارم از آزار تو یک دیدن از دیدار تو خوشتر ز کل کاینات
1 دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
2 دست یکی کرد با صبوری و خوابم آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
3 باد جدا کرد زلفکان تو از هم مشک سیه با گل سپید برآمیخت
4 مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت
1 این رنگ نگر که زلفش آمیخت وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
2 وین عشوهنگر که چشم او داد دل برد و به جانم اندر آمیخت
3 بگریخت دلم ز تیر مژگانش در دام سر دو زلفش آویخت
4 افتاد به دام زلف آن بت هر دل که ز چشمکانش بگریخت
1 تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست
2 آنجا که جمال دلبر آمد والله که میان خانه صحراست
3 وانجا که مراد دل برآمد یک خار به از هزار خرماست
4 گر چه نفس هوا ز مشکست ورچه سلب زمین ز دیباست
1 از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست صیدیست بس شگرف نه در خورد شست ماست
2 میدان مهر او نه به کام سمند ماست درع وفای او نه به بالای پست ماست
3 دیریست تا به یادش می نوش میکنم کس را نگفت او که فلان مرد مست ماست
4 با پاسبان کویش در خاک میرویم هر چند فرق فرقد جای نشست ماست
1 ای مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست
2 عشق دریای محیط و آب دریا آتشست موجها آید که گویی کوههای ظلمتست
3 در میان لجهاش سیصد نهنگ داوری بر کران ساحلش صد اژدهای هیبتست
4 کشتیش از اندهان و لنگرش از صابری بادبانش رو نهاده سوی باد آفتست