1 چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را
2 هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید مشتری گردد همیشه محنت مخراق را
3 زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را
4 هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را
1 مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
2 گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
3 زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را
4 چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را
1 ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
2 تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
3 جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را
4 دام کن بر طرف بام از حلقههای زلف خویش چون که جان در جام کردی تنگ در کش جام را
1 ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را
2 میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر خام در ده پخته را و پخته در ده خام را
3 قالب فرزند آدم آز را منزل شدست انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را
4 نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود ساقیا در ده شراب ارغوانی فام را
1 من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا
2 گر بود شایستهٔ غم خوردن تو جان من این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا
3 گر نه عشقت سایهٔ من شد چرا هر گه که من روی بر تابم ازو پویان ز پس باشد مرا
4 هرنفس کانرا بیاد روزگار تو زنم جملهٔ عالم طفیل آن نفس باشد مرا
1 نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
2 در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
3 عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
4 چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی نیست گویی ذرهای دردیده بینایی مرا
1 ای به بر کرده بی وفایی را منقطع کرده آشنایی را
2 بر ما امشبی قناعت کن بنما خلق انبیایی را
3 ای رخت بستده ز ماه و ز مهر خوبی و لطف و روشنایی را
4 زود در گردنم فگن دلقی برکش این رومی و بهایی را
1 مرحبا مرحبا برای هلالا آسمان را نمای کل کمالا
2 چند ازین پرده ز آفتاب برون آی جان ما را بخر ز دست خیالا
3 اندر آی اندر آی تا بشناسیم از جمال تو حال را ز محالا
4 ای همه روی بر خرام به منظر تا رهد دیده زین شب همه خالا
1 ای همه خوبی در آغوش شما قبلهٔ جانها بر و دوش شما
2 ای تماشاگه عقل نور پاش در میان لعل خاموش شما
3 وی امانت جای چرخ سبز پوش بر کران چشمهٔ نوش شما
4 آهوان در بزم شیران در شکار بندهٔ آن خواب خرگوش شما
1 ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها
2 ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها
3 فتنه را در عالم آشوب و شور با سر زلفین تو اسرارها
4 عاشقان در خدمت زلف تواند از کمر بر ساخته زنارها