1 گرنه یک گل چون گل روی تو در گلزار نیست نالهٔ بلبل چرا چون نالهٔ من زار نیست
2 بر سر بالینم آ وقت نگاه واپسین تا بدانی جان سپردن آنچنان دشوار نیست
3 گو هوای عشق بازی را ز سر بیرون کند هرکه او را طالعی چون طالع اغیار نیست
4 تا به کی بیدار خواهی بود دانی چشم من؟ تا که چشم بخت من چون چشم من بیدار نیست
1 روشن از شعلهٔ دل عارض جانانهٔ ماست شمع را روشنی از آتش پروانهٔ ماست
2 حاجتی نیست که پرسی ز کسی در همه شهر خانهای را که ندانی تو همین خانهٔ ماست
3 عاقلی گر نبود شیوهٔ طفلان چه عجب سرو کار همه با این دل دیوانهٔ ماست
4 مست عشق نو نشاید همه کس ورنه شوند عالمی مست ازین می که به پیمانهٔ ماست
1 یاری مخواه از آن که به ما سازگار نیست یاری که یار اهل وفا نیست یار نیست
2 آسودگی زوصل مجوز انکه هیچ گه بلبل به بی قراری فصل بهار نیست
3 ناکامی دل است اگر کام روزگار چون من کسی به کام دل روزگار نیست
4 با هر که خلف وعده کند شرمسار ازوست رشک آیدم به هر که ازو شرمسار نیست
1 بدامگاه غمت دل فتاده و شاد است که با غمت ز غم هر دو عالم آزاد است
2 شود زوصل تو محکم بنای عمر اما بنای وصل تو چون عمر سست بنیاد است
3 هزار قصه ز خسرو به بزم شیرین است حکایتی که نباشد حدیث فرهاد است
4 ز خویشتن خبرم نیست این قدر دانم که خاکی از ستم روزگار بر باد است
1 امشب آن شمع شبافروز به کاشانهٔ کیست روشن از ماه جهانتاب رخش خانهٔ کیست
2 آنکه ز افسانهٔ من دوش نمیرفت به خواب امشبش دیده به خواب خوش از افسانهٔ کیست
3 زلف و خالی همه دین و دل خلقی بربود کس ندانست که این دام که آن دانهٔ کیست
4 صد پری جلوهگر از هر طرفی بین چه عجب گر نداند دل سر گشته که دیوانهٔ کیست
1 خوش دولتی است وصل تو نعمت حیات اما دریغ ازین که بود هر دو بی ثبات
2 خلقی به جستجوی تو دایم به بزم من وین طرفه تر که من همه شب جویم از خدات
3 نبود عجب اگر به سر کویت آورند زاهد ز کعبه روی و برهمن ز سو منات
4 جز لعل آن که سبزه ی خط سر زده از آن کی دیده کس نبات کزو سر زند نبات
1 درین زمانه به هر گوشه بی زبانی هست که بر زبان همه را از تو داستانی هست
2 به آن رسیده جفایت که عاشقان زین پس نیاورند به خاطر که آسمانی هست
3 خوشم که قوت آهم نماند و او به گمان که در جفای وی ام طاقت و توانی هست
4 ز آب تیغ تو سیراب هر که شد دانست که آب زندگی و عمر جاودانی هست
1 جان کیست ندانم که در این شهر برایت ناکرده فدای همه جانها به فدایت
2 حسنت ز حد افزون شد و غیرت نگذارد کز چشم بد خلق سپارم به خدایت
3 تأثیر دعایش سبب ترک جفا شد ای کاش نبودی اثری ای دل به دعایت
4 با این که بود جای تو دایم به دل من هر لحظه ندانم که به جویم زکجایت
1 چسان سراغ تو گیرم ز خلق من که برایت شدم هلاک وز غیرت نخواستم ز خدایت
2 به من ز ترک جفایت کنون که بر سر رحمی همان رسد که در آغاز عاشقی ز جفایت
3 مرا چه سود که کاهد جدا ز لعل توام جان که جان به جسم فزاید زلعل روح فزایت
4 زوال حسن تو خواهیم یا وفای تو اما تو آن کسی که نه نفرین اثر کند نه دعایت
1 ز جور یار و گردون دل غمین است که نه آن مهربان با من نه این است
2 به هر دستی ز بیدادت گریبان به هر چشمی ز جورت آستین است
3 ز مستی آنچه معلومم شد این بود که گر عیشی به عالم هست این است
4 ز زخم دل توان دانست کان را بت ابرو کمانی در کمین است