1 دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟ در راه تو دادیم هم آن را و همین را
2 چین سر زلف تو گشودند و ندانم یا آن که گشودند سر نافه ی چین را
3 بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت زخم دل من آن سخنان نمکین را
4 با هم نفسی یک نفس از دل نکشیدم تا آن که کشیدم نفس باز پسین را
1 صحبت اغیار داد ره به دلش کینه را زشت کند روی زشت چهره ی آئینه را
2 در بر طفلی که یافت ره به دبستان عشق شادی یک شنبه نیست صد شب آدینه را
3 چون دل بی رحم او شد دل من آهنین بس که زپیکان خویش کرد هدف سینه را
4 از اثر آه من سرزده خطش بلی تیره کند دود آه طلعت آئینه را
1 یاد بی تابی روز وصل یار آمد مرا چون بگوش افغان بلبل در بهار آمد مرا
2 جان و دل بی تاب زلفی تابدار آمد مرا بی قراری آفت صبر و قرار آمد مرا
3 کار تا مشکل نشد در عشق مرگ آسان نشد عقده های کار من آخر بکار آمد مرا
4 یاد عیش روزگار وصل پاداشش چه بود؟ آنچه بر سر از جفای روزگار آمد مرا
1 فغان زاغ درین باغ با هزار یکی است گلیش کاین دو یکی نیست از هزار یکی است
2 یکی است جور و جفا گر چه پیش غیر دو تاست دو تاست عشق و هوس گرچه پیش تاریکی است
3 همان بود به دل عندلیب خار ملال به باغ اگر همه گل صد هزار و خار یکی است
4 بقصد صید دلم هر کس افگند تیری چه شد که این همه صیاد را شکار یکی است
1 عقده ای از کار ما نگشود لعل یار ما زلف او صد عقدهٔ دیگر زند در کار ما
2 نسبتی دارند با هم التفاتی دور نیست نرگس بیمار او را با دل بیمار ما
3 تا فلک جاری نکرد از دیده ام سیلاب اشک لحظه ای ایمن نبود از آه آتشبار ما
4 کاش بخت خفته بیداری بیاموزد ز چشم یا ز بخت خفته خواب این دیدهٔ بیدار ما
1 چون جرم گنه وفاست ما را هر نوع کشد سزاست ما را
2 از خنجر خویش خون ما ریخت زین بیش چه خونبهاست ما را
3 هر وقت که با رقیب بنشست در محفل خویش خواست ما را
4 یکبار به بزم خویش ننشاند نوعی که سزای ماست ما را
1 حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت
2 فزون ز مژده ی وصل است خرمی تو قاصد مگر بسوی من آری ز مرگ غیر بشارت
3 علاج گریه ی من زآن نمیکنی تو که دارد ز آب دیده ی من باغ خوبی تو نضارت
4 دلا نهاد هر آنکس بنای خانه ی غم را نخست ریخت ز خاکستر تو طرح عمارت
1 کامم اگر طلب کنی یک رهم از وفا طلب ور طلبی مرا خود مرگ من از خدا طلب
2 قدر فغان من بدان رونق کار خویش را زین تن مستمند جوزین دل مبتلا طلب
3 دل که چنین کند مرا طالب گوهر وفا کاش بگوید این متاع از که و از کجا طلب
4 گر نکنی برای من چاره ی ناله های من بهر علاج رنج خود درد مرا دوا طلب
1 آنکه بی غم نه یک زمان دل ماست آنچه با غم سرشته شد گل ماست
2 ما که ایم و کجاست کوی حبیب غرقه ی بحر عشق ساحل ماست
3 چشم بینانه ورنه در همه جا صورت دوست در مقابل ماست
4 ما بفکر وفای یارو فلک متحیر ز فکر باطل ماست
1 دلی دارم به امید و وصالش شاد ازین شبها ولی فریاد از آن روزی که آرد یاد ازین شبها
2 به امیدی که بنشیند مگر در کوی او روزی به این شادم که خاک من رود بر باد ازین شبها
3 شب هجران به روز وصل بود آبستن و اکنون شب وصلست هر شب تا چه خواهد زاد ازین شبها
4 بود شبهای شادی راز پی روز مکافاتی دلم در زحمت این روزها افتاد ازین شبها