1 به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت
2 فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت
3 نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت که در جهان کسی از پیر و از جوان نگذاشت
4 مرا جفای تو نگذاشت بر در تو و من ز شرم روی تو گفتم که پاسبان نگذاشت
1 آنکه بی غم نه یک زمان دل ماست آنچه با غم سرشته شد گل ماست
2 ما که ایم و کجاست کوی حبیب غرقه ی بحر عشق ساحل ماست
3 چشم بینانه ورنه در همه جا صورت دوست در مقابل ماست
4 ما بفکر وفای یارو فلک متحیر ز فکر باطل ماست
1 مدار امید وفا از دلی که کین دانست چه جای اینکه ندانست آن و این دانست
2 بتان به غیر جفا نیز کارها دانند نگار ماست که در دلبری همین دانست
3 دلش به محفل گیتی نکرد میل نشاط کسی که لذت سوز دل حزین دانست
4 هر آنکه دید خط و روی وقامت و بر او بنفشه و گل و شمشاد و یاسمین دانست
1 مدعی بی تو در بلای من است دور گردون به مدعای من است
2 چون در افتد بکار من گرهی تا لب او گره گشای من است
3 همه خلق آگهند و من به گمان کآگه از حال من خدای من است
4 چون بمقصد رسم که در ره عشق؟ دل گمراه رهنمای من است
1 جز دام توام شکر که جای دگری نیست ور هست مرا جای دگر بال و پری نیست
2 می نوش چه اندیشه ات از رنج خمار است آن عیش کدام است که بی دردسری نیست
3 ضدند نکویی و وفا ورنه که دیده است هرگز پدری را که بفکر پسری نیست
4 دانم اگر این است مرا قوت پرواز وقتی که بگلشن رسم از گل خبری نیست
1 تا زهر صید نه در دام تو غوغایی هست میتوان گفت که خوش تر زچمن جایی هست
2 گر چه خواهند از او داد من، اما نتوان بی سبب کشته شد امروز که فردایی هست
3 با وجودم به دلی غم نه و تا من هستم غم نداند که به غیر از دل من جایی هست
4 جان به کف دارم و دانم به کلافی ندهند یوسفی را که به هر گوشه زلیخایی هست
1 نه همین کوی تو از لوث رقیبان پاک نیست هر گلستانی که بینی بی خس و خاشاک نیست
2 کی از آن زلف پریشانم پریشان نیست حال یا از آن چاک گریبانم گریبان چاک نیست
3 بهر دفع رنج هر زهری بسی تریاک هست زهر هجران را بجز شهد لبت تریاک نیست
4 آنکه باید مهربان شاه است با من ای رقیب باکم از کین توو بی مهری افلاک نیست
1 با آنکه هیچ میل کسی در دل تو نیست کس نیست در جهان که دلش مایل تو نیست
2 گر داشت بود شامل حال رقیب هم عیب تو نیست رحمی اگر در دل تو نیست
3 ای بحر عشق تا چه خطرناک لجه ای کز هیچ سو مرا بنظر ساحل تو نیست
4 ای راه وصل تا چه طریقی که خضر را در وادی تو راه به سر منزل تو نیست
1 خوش آنکه چشم تو گاهی بمن نگاهی داشت نداشت گاهی اگر التفات گاهی داشت
2 گذشت آنکه دل آن نگار سنگین دل حذر ز ناله و اندیشه ی ز آهی داشت
3 عجب نبود که او بگذرد ز جرم دلم بجز گناه محبت اگر گناهی داشت
4 شدم هلاک غم او و بد گمانی بین که در محبت من باز اشتباهی داشت
1 گفتی دل از قفای نکویان کدام رفت هر جا که دید سر و قدی خوش خرام رفت
2 دانی که داشت توبه ی من تا به کی ثبات چندان که از سبو می گلگون به جام رفت
3 هرگز نمی شود که شود نام او بلند در عاشقی کسی که پی ننگ و نام رفت
4 بادش حرام لذت سنگ جفای تو مرغ دلم که بیهده زان طرف بام رفت