1 سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا زین داغها که از تو فروزد به تن مرا
2 خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل یک چند دل اگر بگذارد به من مرا
3 ناصح بدست دل بگذار اختیار من یا وارهان ز دست دل خویشتن مرا
4 پیمان ز بد گمانی من هر گهی شکست افزود مهر آن بت پیمان شکن مرا
1 چسان سراغ تو گیرم ز خلق من که برایت شدم هلاک وز غیرت نخواستم ز خدایت
2 به من ز ترک جفایت کنون که بر سر رحمی همان رسد که در آغاز عاشقی ز جفایت
3 مرا چه سود که کاهد جدا ز لعل توام جان که جان به جسم فزاید زلعل روح فزایت
4 زوال حسن تو خواهیم یا وفای تو اما تو آن کسی که نه نفرین اثر کند نه دعایت
1 بر سر رحم آسمان و یار به کین است آه که دشمن چنان و دوست چنین است
2 نرگس او رهزن دل آفت دین است شیفته ی چشم او هم آن وهم این است
3 در نفس آخرین نهفته رخ از من یافت که وقت نگاه باز پسین است
4 پای براینم که از درت نگذارم گر همه در روضه ی بهشت برین است
1 به بزم ای زاهد اینک می سبیل است اگر وقتی به جنت سلسبیل است
2 رود جان از تن و جانان به محمل من و او هر دو را عزم رحیل است
3 غم او بر خلاف نار نمرود در اول چون گلستان خلیل است
4 دلیل من به گمراهی همین بس که دل در وادی عشقم دلیل است
1 چو حاصل است ترا وصل یار حور سرشت خلاف منطق و عقل است آرزوی بهشت
2 تو خود به دور زمان سرنوشت ساز خودی چنانکه میدرود هر چه را که دهقان کشت
3 اگر دچار شود چشم دل به بدبینی بدیده منظر زیبای دهر باشد زشت
4 همیشه زنده به دلهاست نام او آنکو برفت و نام نکوئی بیادگار بهشت
1 در حریم وصل تو از رشک کارم مشکل است کز تو گل بر دامن و از غیر خارم بر دل است
2 من ز سرو خوش خرام چون تویی پا در گلم قمری از سروی که از شرم تو پایش در گل است
3 خون ز حسرت در تنم جوشد چو بینم هر کجا پنجهٔ صیدافگنی رنگین به خون بسمل است
4 گو میفزا از تغافل در دل آه حسرتم زانکه زآه غافل حسرت نصیبان غافل است
1 روشن از شعلهٔ دل عارض جانانهٔ ماست شمع را روشنی از آتش پروانهٔ ماست
2 حاجتی نیست که پرسی ز کسی در همه شهر خانهای را که ندانی تو همین خانهٔ ماست
3 عاقلی گر نبود شیوهٔ طفلان چه عجب سرو کار همه با این دل دیوانهٔ ماست
4 مست عشق نو نشاید همه کس ورنه شوند عالمی مست ازین می که به پیمانهٔ ماست
1 خوش دولتی است وصل تو نعمت حیات اما دریغ ازین که بود هر دو بی ثبات
2 خلقی به جستجوی تو دایم به بزم من وین طرفه تر که من همه شب جویم از خدات
3 نبود عجب اگر به سر کویت آورند زاهد ز کعبه روی و برهمن ز سو منات
4 جز لعل آن که سبزه ی خط سر زده از آن کی دیده کس نبات کزو سر زند نبات
1 سویش ره آمد شد هر بوالهوسی نیست کو در دل و جز او بدلم راه کسی نیست
2 با ناله ی دل نیست ز واماندگیم باک در گوش من اکنون که صدای جرسی نیست
3 گفتم که بر آرم نفسی با وی و اکنون کز لطف به بالین من آمد نفسی نیست
4 گوشی به حدیث چو منی نیز توان داد تا حرفی از آسایش کنج قفسی نیست
1 نصیبم باد یا رب وصل او دور از رقیب اما رقیب از وصل او هم باد یارب بی نصیب اما
2 همین نه در چمن مرغ چمن را جاست گاهی هم گرفتار شکنج دام گردد عندلیب اما
3 دوای درد خود را از طبیبان هر کسی جوید مرا هم هست درد بی دوایی از طبیب اما
4 به هر کس داده یار دلفریبم وعده وصلی به من میدهد از وعده ی وصلش فریب اما