1 پایان شب هجر تو خواهم پی حاجات هر گه که بر آرم به فلک دست مناجات
2 گفتی که به خواب تو بیایم شب هجران در دیده ی من خواب و شب هجر تو هیهات
3 هم جان دهد و هم بستاند لبت آری از معجز عیسی بودش بیش کرامات
4 با یاد توام دوش عجب بزم خوشی بود تا بر سرم امروز چه آید ز مکافات
1 رقیب یافته در کوی یار بار امشب چه گونه بار ببندم ز کوی یار امشب؟
2 نوید کشتنم آن شوخ داده امشب آه که او نکشت و مرا کشت انتظار امشب
3 چو شمع سوزم ازین رشک کز اجابت غیر به محفل تو مرا داده اند بار امشب
4 شد امشب از برم از جور روزگار آیا دگر به کام که گردید روزگار امشب؟
1 تا صحبت یار دلنواز است دل از همه عیش بی نیاز است
2 هر گل که شکفته از مزارم چشمی است که بر ره تو باز است
3 بیداری چشم ما چه داند چشم تو که مست خواب ناز است
4 غم کشتم و یافتم که آخر نا سازی دهر چاره ساز است
1 امشب آن شمع شبافروز به کاشانهٔ کیست روشن از ماه جهانتاب رخش خانهٔ کیست
2 آنکه ز افسانهٔ من دوش نمیرفت به خواب امشبش دیده به خواب خوش از افسانهٔ کیست
3 زلف و خالی همه دین و دل خلقی بربود کس ندانست که این دام که آن دانهٔ کیست
4 صد پری جلوهگر از هر طرفی بین چه عجب گر نداند دل سر گشته که دیوانهٔ کیست
1 بگذشت زجان هر کس و از آن سر کو رفت آنجا به چه کار آمد و زآنجا به چه رو رفت
2 خونی که روا بود که از تیغ تو ریزد از حسرت تیغت همه از دیده فرو رفت
3 بودم ز می یار چنان مست که امسال کی باده ندانم به خم از خم به سبو رفت
4 دل خون شد و از چشمم اگر ریخت چه چاره باز آمدنی نیست هر آبی که زجو رفت
1 مانند من سگی سر کوی حبیب را باید کز آشنا نشناسد غریب را
2 دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو چندی کنم تلافی رشک رقیب را
3 آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند از شرم برهمن بت و ترسا صلیب را
4 تازین بهانه بازنگردد ز نیم ره آگه ز مردنم نکند کس طبیب را
1 در کویش ای رقیب همین درد بس مرا کز چون تو نا کسی نکند فرق کس مرا
2 نه جور خاری و نه جفای گلی دریغ زآسایشی که بود به کنج قفس مرا
3 با پاکدامنان هوس الفتیش نیست آن به که باز داند از اهل هوس مرا
4 نزدیک گشته محمل آن ماه نو سفر کز دل رسد به گوش صدای جرس مرا
1 تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را
2 با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را
3 چون من کسی گذارد سر بر خط غلامیش بیرون چرا نهد کس از حد خویش پارا؟
4 از نو چه خواهد آرد کس را به دام عشقش با عاشقان دیرین کمتر کند جفا را
1 ره به این ضعف ار به کوی یار می باید مرا سیلها از دیده ی خونبار می باید مرا
2 مایل عشاق صادق نیستند این نیکوان بعد ازین از عشق پاک انکار می باید مرا
3 گر بخواهم شرم گردد مانع این نظاره ام دیده ای چون دیده ی اغیار می باید مرا
4 تا نیفتد در جهان آتش ز آب چشم تر چاره ی این آه آتشبار می باید مرا
1 از دست دادخواه اگراینست آه ما آه ار به داد ما نرسد دادخواه ما
2 از جرم خون من مکن اندیشه ای به حشر کآنجا به غیر دل نبود کس گواه ما
3 صد بار آشیان مرا سوخت برق آه یک خار کم نکرد به عمری ز آه ما
4 تأثییر آه ماست که کرده است ایمنش اندیشه ای که داشت ز تأثیر آه ما