1 چه عجب گر دلم از عشق تو در تاب و تبست؟ هر که در تاب و تبی نیست ازین غم عجب است
2 نخل آرد رطب اما چو قدت موزون نیست قد موزون تو سرویست که بارش رطب است
3 تا چه ملت بگزینیم و چه آئین که پدید کف موسی زرخ انفاس مسیحش ز لب است
4 گفتی ام تا بکنی رهسپر ودای شوق تا مرا قوت رفتار به پای طلب است
1 به بزم ای زاهد اینک می سبیل است اگر وقتی به جنت سلسبیل است
2 رود جان از تن و جانان به محمل من و او هر دو را عزم رحیل است
3 غم او بر خلاف نار نمرود در اول چون گلستان خلیل است
4 دلیل من به گمراهی همین بس که دل در وادی عشقم دلیل است
1 ندارد تحفهٔ جان گر حقارت زما صد جان و از او یک اشارت
2 عبارت از حیات جاودان چیست؟ لب شیرین آن شیرین عبارت
3 بهای بوسه ی جان بخش جان خواست ندانم چیست سودش زین تجارت؟
4 اگر از شوق خواهی نسپرم جان نهان از من به قتلم کن اشارت
1 مرا طاقت پرو غم اندکی نیست گر این بسیار آن نیز اندکی نیست
2 غم افزون، صبر کم امید بسیار به دل در عاشقی دردم یکی نیست
3 کند منع رمیدن شوق دامت تو پنداری که صید زیرکی نیست؟
4 بسی افتاده سر در عرصه ی عشق ولی زخمی پدید از تارکی نیست
1 دو عقیقت دو چشمه ی نوش است هم گهر پاش و گهر پوش است
2 تا به خون ریختن نویدم داد در تنم خون ز شوق در جوش است
3 صبر و هوشی نماند زانکه لبت رهزن صبر و آفت هوش است
4 با وجود خیال او چه عجب اگرم نام خود فراموش است
1 اگر این روزگار و این زمانه است به عالم قصهٔ راحت فسانه است
2 به من دارد گمان نیمجانی به قاصد مژدهٔ وصلم بهانه است
3 به کنج دام او جایی که هرگز نمیآید به یادم آشیانه است
4 دل خلقی از آن زلف پریشان پریشان همچو زلف او ز شانه است
1 در حریم وصل تو از رشک کارم مشکل است کز تو گل بر دامن و از غیر خارم بر دل است
2 من ز سرو خوش خرام چون تویی پا در گلم قمری از سروی که از شرم تو پایش در گل است
3 خون ز حسرت در تنم جوشد چو بینم هر کجا پنجهٔ صیدافگنی رنگین به خون بسمل است
4 گو میفزا از تغافل در دل آه حسرتم زانکه زآه غافل حسرت نصیبان غافل است
1 چون خیال او ز جان مهجور نیست دور از او گر زنده باشم دور نیست
2 از رخ خوبان نبیند نور او هر که را در دیدهٔ دل نور نیست
3 در نظر بازی ارباب نظر حسن زیبا منظران منظور نیست
4 ترک سر چون لازم شورید گیست هر که را سر هست در سر شور نیست
1 فغان زاغ درین باغ با هزار یکی است گلیش کاین دو یکی نیست از هزار یکی است
2 یکی است جور و جفا گر چه پیش غیر دو تاست دو تاست عشق و هوس گرچه پیش تاریکی است
3 همان بود به دل عندلیب خار ملال به باغ اگر همه گل صد هزار و خار یکی است
4 بقصد صید دلم هر کس افگند تیری چه شد که این همه صیاد را شکار یکی است
1 سویش ره آمد شد هر بوالهوسی نیست کو در دل و جز او بدلم راه کسی نیست
2 با ناله ی دل نیست ز واماندگیم باک در گوش من اکنون که صدای جرسی نیست
3 گفتم که بر آرم نفسی با وی و اکنون کز لطف به بالین من آمد نفسی نیست
4 گوشی به حدیث چو منی نیز توان داد تا حرفی از آسایش کنج قفسی نیست