به کوی یار مرا جور آسمان از سحاب اصفهانی غزل 61
1. به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت
گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت
1. به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت
گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت
1. آنکه بی غم نه یک زمان دل ماست
آنچه با غم سرشته شد گل ماست
1. مدار امید وفا از دلی که کین دانست
چه جای اینکه ندانست آن و این دانست
1. مدعی بی تو در بلای من است
دور گردون به مدعای من است
1. جز دام توام شکر که جای دگری نیست
ور هست مرا جای دگر بال و پری نیست
1. تا زهر صید نه در دام تو غوغایی هست
میتوان گفت که خوش تر زچمن جایی هست
1. نه همین کوی تو از لوث رقیبان پاک نیست
هر گلستانی که بینی بی خس و خاشاک نیست
1. با آنکه هیچ میل کسی در دل تو نیست
کس نیست در جهان که دلش مایل تو نیست
1. خوش آنکه چشم تو گاهی بمن نگاهی داشت
نداشت گاهی اگر التفات گاهی داشت
1. گفتی دل از قفای نکویان کدام رفت
هر جا که دید سر و قدی خوش خرام رفت
1. آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است
آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است
1. تا صحبت یار دلنواز است
دل از همه عیش بی نیاز است