امشب آن شمع شبافروز به از سحاب اصفهانی غزل 85
1. امشب آن شمع شبافروز به کاشانهٔ کیست
روشن از ماه جهانتاب رخش خانهٔ کیست
1. امشب آن شمع شبافروز به کاشانهٔ کیست
روشن از ماه جهانتاب رخش خانهٔ کیست
1. خوش دولتی است وصل تو نعمت حیات
اما دریغ ازین که بود هر دو بی ثبات
1. درین زمانه به هر گوشه بی زبانی هست
که بر زبان همه را از تو داستانی هست
1. جان کیست ندانم که در این شهر برایت
ناکرده فدای همه جانها به فدایت
1. چسان سراغ تو گیرم ز خلق من که برایت
شدم هلاک وز غیرت نخواستم ز خدایت
1. ز جور یار و گردون دل غمین است
که نه آن مهربان با من نه این است
1. در بساط عاشقی از عشق غیر از نام نیست
می گساران را بجز شهد هوس در جام نیست
1. اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
1. آنرا که زهجر دردناک است
یا چاره وصال یا هلاک است
1. همین نه غیر رخ یار دید و هیچ نگفت
که تنگ در بر خویشش گرفت و هیچ نگفت
1. حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت
چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت