1 آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است
2 آن چه ناز تو فزون می کند و رحم تو کم اثر صبر کم و ناله ی بسیار من است
3 آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست آن چه آسان نشود هرگز از آن کار من است
4 غمگسارم تویی و بی تو چنانم که کنون دشمن من به غم عشق تو غم خوار من است
1 تا صحبت یار دلنواز است دل از همه عیش بی نیاز است
2 هر گل که شکفته از مزارم چشمی است که بر ره تو باز است
3 بیداری چشم ما چه داند چشم تو که مست خواب ناز است
4 غم کشتم و یافتم که آخر نا سازی دهر چاره ساز است
1 بگذشت زجان هر کس و از آن سر کو رفت آنجا به چه کار آمد و زآنجا به چه رو رفت
2 خونی که روا بود که از تیغ تو ریزد از حسرت تیغت همه از دیده فرو رفت
3 بودم ز می یار چنان مست که امسال کی باده ندانم به خم از خم به سبو رفت
4 دل خون شد و از چشمم اگر ریخت چه چاره باز آمدنی نیست هر آبی که زجو رفت
1 زاهل امتحان کس در میان نیست که بر دست تو تیغ امتحان نیست
2 جفای او به کام تست از آن دل به فکر انتقام آسمان نیست
3 حباب آسا گشودم چشم و دیدم که چیزی از وجودم در میان نیست
4 مگر دستار بر رطل گران داد که شیخ شهر با ما سر گران نیست
1 پایان شب هجر تو خواهم پی حاجات هر گه که بر آرم به فلک دست مناجات
2 گفتی که به خواب تو بیایم شب هجران در دیده ی من خواب و شب هجر تو هیهات
3 هم جان دهد و هم بستاند لبت آری از معجز عیسی بودش بیش کرامات
4 با یاد توام دوش عجب بزم خوشی بود تا بر سرم امروز چه آید ز مکافات
1 چو حاصل است ترا وصل یار حور سرشت خلاف منطق و عقل است آرزوی بهشت
2 تو خود به دور زمان سرنوشت ساز خودی چنانکه میدرود هر چه را که دهقان کشت
3 اگر دچار شود چشم دل به بدبینی بدیده منظر زیبای دهر باشد زشت
4 همیشه زنده به دلهاست نام او آنکو برفت و نام نکوئی بیادگار بهشت
1 بر سر رحم آسمان و یار به کین است آه که دشمن چنان و دوست چنین است
2 نرگس او رهزن دل آفت دین است شیفته ی چشم او هم آن وهم این است
3 در نفس آخرین نهفته رخ از من یافت که وقت نگاه باز پسین است
4 پای براینم که از درت نگذارم گر همه در روضه ی بهشت برین است
1 داد چو بر زلف سمن سا شکست در شکن زلف چو دلها شکست
2 دل به فغان کرد دل دوست نرم شیشه ببیند که خارا شکست
3 خانه ی صبرم شده ویران ز اشک کشتی ام از موجه ی دریا شکست
4 یاد دل افتادم و آن چشم مست مستی اگر شیشه ی صهبا شکست
1 با غیر ز می پر است جامت شادیم به عیش ناتمامت
2 اندیشه ی مرهم ارکند دل گو لذت زخم او حرامت
3 انکار قیامت ارکند کس برخیز که بنگرد قیامت
4 ای مرغ دل از نخست گسترد دامی ز وفا و کرد رامت
1 در دلم خار غم خلیدهٔ اوست پشتم از بار دل خمیدهٔ اوست
2 تیغ کین هر زمان کشیدهٔ اوست صید دلها به خون تپیدهٔ اوست
3 دل من یا تنور پیرزن است کآتش آه، آب دیدهٔ اوست
4 شهد مهر آنکه کام او بخشد کام زهر آنکه غم چشیدهٔ اوست