1
پنهان ز مدعی به کناری گرفتهایم
آن زلف بیقرار و قراری گرفتهایم
2
در زلفش از رقیب نهان کردهایم رخ
برقع به روز از شب تاری گرفتهایم
3
دانی بتان چه روز بدانند قدر ما؟
روزی که هر یکی پی کاری گرفتهایم
4
صافیم همچو آیینه با او ولی خطش
تا سر زد از عذار غباری گرفتهایم
5
نقد دلی و جانی ازین پیش داشتیم
بوسی ز لعل او دو سه باری گرفتهایم
6
مایل به شادی دل غمناک نیستیم
از بس که خو به ناله و زاری گرفتهایم
7
آوردهایم دلبر دیگر از او به دست
یاری دگر به یاریِ یاری گرفتهایم
8
با خود غزال دیگر از او کرده ایم رام
از دام او (سحاب) شکاری گرفتهایم