1 کشم ار جور از او باز وفا میخواهم بین چهها میکشم از یار و چهها میخواهم
2 از خدا بر کف او تیغ جفا میخواهم راحت خلق خدا را ز خدا میخواهم
3 بس که خواهم که به آمیزش کس خو نکنی خویش را هم ز تو پیوسته جدا میخواهم
4 گرچه بیداد بتان کشت مرا لیک ای دل داد خود را ز تو در روز جزا میخواهم
1 جز خانه ی دل منزل جانانه ندانم کس را بجز او صاحب این خانه ندانم
2 امروز که گویند تو در خانه ی مائی از بی خودی شوق ره خانه ندانم
3 از خال تو افتاده بدام ار چه بود باز مرغ دل من مایل این دانه ندانم
4 عیبم مکنید ار رهم افتاد به مسجد کامروز زمستی ره میخانه ندانم
1 چه غم گر در برش مهر خموشی بر دهن دارم که با او در میان از هر نگاهی صد سخن دارم
2 مرا نه طاقتی در دست و نه خویی به بیدادی نمیدانم علاجش چیست این دردی که من دارم
3 شود روزی که پرسد از تو خون خلق و من پوشم نهانی زخمهایی را که در زیر کفن دارم
4 مرا رانند از بزم وصال اغیار و من غافل که در بزم دل از وصلش هزاران انجمن دارم
1 با خیالت به مراد دل خود در سخنم آه اگر چرخ جفا پیشه بداند که منم
2 رشک در عشق به یعقوب مرا وقتی نیست که رسد بوئی از آن یوسف گل پیرهنم
3 یابد از خنجر خونریز که ام کشته به حشر هر که مژگان تو را بیند و خونین کفنم
4 بهر آزردن من یار پی رنجش غیر امشب از بهر چه خوانده است در این انجمنم
1 تا برده سیه کاری زلف تو زراهم پیداست که چون میگذرد روز سیاهم
2 دردا که بمردم به شب هجر و کنون هست از درد فراق تو بتر شرم گناهم
3 نه جرأت دیدار و نه یارای نگاهی گیرم که دهد کس به سر کوی تو راهم
4 از ابر چه فیضی رسد از برق چه آفت بر من که در این باغ نروئیده گیاهم؟
1 گر قصه ای از زلف چو چوگان تو آرم سرها همه چون گوی به میدان تو آرم
2 دستی به سر از حسرت و دستی به گریبان دست دگرم کو که به دامان تو آرم
3 گر در چمن از حسن تو یک شمه سرایم مرغان چمن را به گلستان تو آرم
4 تا غنچه لب از شرم به گلشن نگشاید از سینه برون غنچه ی پیکان تو آرم
1 به روی غیر چو نگذاریم که در بندم زآستان توام به که رخت بر بندم
2 هزار عقده فزون تر بود به رشته ی مهر ز بس تو بگسلی و من به یکدیگر بندم
3 چو من به خاک درت تاکسی نیابد راه ره سرای تو را زآب چشم تر بندم
4 عجب نه آتش شوق ار بسوزدش پر و بال چو نامه ات به پر مرغ نامه بر بندم
1 در خیال تو به افتاده است دل از بادهام زین سبب از چشمت ای پیر مغان افتادهام
2 خانهٔ دل شد ز هر نقش و نگاری بینیاز با وجود نقش مهر آن نگار سادهام
3 تا میان بندگی بستم به کوی میفروش یافت آزادی زهر قیدی دل آزادهام
4 یک طرف رشک رقیبان یک طرف درد فراق بهر مردن هرچه گردون خواست کرد آمادهام
1 پنهان ز مدعی به کناری گرفتهایم آن زلف بیقرار و قراری گرفتهایم
2 در زلفش از رقیب نهان کردهایم رخ برقع به روز از شب تاری گرفتهایم
3 دانی بتان چه روز بدانند قدر ما؟ روزی که هر یکی پی کاری گرفتهایم
4 صافیم همچو آیینه با او ولی خطش تا سر زد از عذار غباری گرفتهایم
1 امید مهر به هر کس که بود جز تو گسستم به صد امید وفائی که دل به مهر تو بستم
2 برای بستن عهدی که از نخست شکستی چه عهدها که به عهد تو سست عهد شکستم
3 اگر چه نیست امیدی به عهد سست تو اما به این خوشم که زمانی بود بدست تو دستم
4 تو شوق بین که به امید وعده ی که ندادی به رهگذار تو عمری در انتظار نشستم