1 مپندار نا شادی یار دارم یک امشب که با او دلی شاد دارم
2 چه سازیم با هم که نه تاب افغان تو داری نه من تاب بیداد دارم
3 گرفتار سرو چمن قمری و من گرفتاری سرو آزاد دارم
4 طمع بین که با مدعی چون ستیزم از آن بی وفا چشم امداد دارم
1 باز بر درگهت ای مایهٔ ناز آمدهام خشمگین رفته به صد عجز و نیاز آمدهام
2 رفتن از رشک رقیب آمدن از غایت شوق بارها رفتهام از آن در و بازآمدهام
3 کردهام طی به امید ره شوقت رحمی که از آن مرحلهٔ دور و دراز آمدهام
4 در عیارم نتوان گفت که مانده است غشی بس که در بوتهٔ حرمان به گداز آمدهام
1 هرگز نیافت کس اثری در ترانهام جز اینکه سوخت خار و خس آشیانهام
2 نبود زبان که آگهت از سوز دل کنم این شعله بین که میکشد از دل زبانهام
3 یک ره چو بوسم آن لب شیرین که نیست خوش با عمر جاودانه غم جاودانهام
4 هر شامگه روم ز پیشی تا در سرای شاید شبی ز لطف بخواند به خانهام
1 گر چه در باغ سر کوی تو ای گل خارم تا به کوی توام از باغ جنان بیزارم
2 ای که گفتی به چه کاری نگذشته است هنوز در غمت کار من از کار ولی در کارم
3 هم علاج من بیمار تواند گر چه چشم بیمار تو کرده است چنین بیمارم
4 شادمان هر شبی از کوچه ی او می آیم تا ندانند که نبود به حریمش بارم
1 گفتم از وصلش علاج درد روزافزون کنم روز وصلش دردم افزون شد ندانم چون کنم؟!
2 تا زرنگ زرد من ظاهر نگردد درد من روی خود از اشک گلگون هر زمان گلگون کنم
3 شمه ای از حسن یار و عشق خود یابم چو گوش بر حدیث لیلی و افسانه ی مجنون کنم
4 خون شد از گردون دل من لیک دارم خویش را شادمان تا زین سبب خون در دل گردون کنم
1 عمری امید وفا و مهر از آن دل داشتم خویش را خرسند از این فکر باطل داشتم
2 بی سبب در زیر تیغ ای جان ناقابل نبود هر قدر شرمندگی از روی قاتل داشتم
3 مانده از سرو روانی پای من در گل چه باک گر چو قمری مهر سر و پای در گل داشتم
4 تا ندانستم زبان را محرم اسرار دل کس نبود آگاه از رازی که در دل داشتم
1 به زیر تیغ از بس جان خود قابل نمیبینم ز شرم جان ناقابل سوی قاتل نمیبینم
2 کسی را کزوی آسان است کام دل نمیبینم ولی چون کار این دل کار کس مشکل نمیبینم
3 تو را با اینکه میبینم به خون خلق مستعجل به خون خویشتن خویش مستعجل نمیبینم
4 به چشم عقل جز دیوانگان وادی عشقت چو بینم هیچ کس را در جهان عاقل نمیبینم
1 چو فکر کوتهی عمر ای پسر کردم حدیث زلف دراز تو مختصر کردم
2 هزار نامه نوشتم ولی از آتش دل اگر نسوختم از آب دیده تر کردم
3 به روی خوب تو مایل نخواستم کس را از آن زخوی بدت خلق را خبر کردم
4 حدیث شوق چنان بی نهایت ست که من شب فراق همین قصه مختصر کردم
1 پیغام تو را گر همه دل بود بریدم یک بار نگفتم که ندامت نکشیدم
2 سنگ ستم هیچ کس این ذوق ندارد بسیار زهر گوشه ی دیوار پریدم
3 در مجلس اغیار ندانم به که بودی هر گه سخن مهر و وفا از تو شنیدم
4 از بس که به امید تو هر روز نشستم تا شام در این راه به وصلت نرسیدم
1 چون نیست بدل قوت فریاد گرفتم در رهگذرش جا ز پی داد گرفتم
2 خواهم که به دام آورم از سادگی او را آنگه به فریبی که از و یاد گرفتم
3 چون میل تو را دید به امداد تو آمد بر قتل رقیب آنکه به امداد گرفتم
4 از شوق شد از بال و پرم قوت پرواز هر گه که ره خانه ی صیاد گرفتم