1 خواهم اگر به کوی تو خاکی به سر کنم باید نخست چاره ی این چشم تر کنم
2 گوید مخواه ناله در آن دل اثر ز من کآن سنگ خاره نیست که در وی اثر کنم
3 از سنگ جور چون پردش طایری ز بام من شکر از شکستگی بال و پر کنم
4 آن به که با حدیث غم آن جهان جان افسانه های هر دو جهان مختصر کنم
1 بر سر نازش در آن کو با رقیبان نیستم در ره عشق این مخواه از من که من آن نیستم
2 زین خوشم کز بس که با من در خیال دشمنی است هر کجا هستم ز چشم دوست پنهان نیستم
3 در بهای بوسه ی جان بخش جان خواهی ز من جان من اکنون که میدانی به تن جان نیستم
4 آن مه افزون است در حسن از مه کنعان ولی من به طاقت در غمش چون پیر کنعان نیستم
1 چو باشد آن لب میگون شراب ارغوانی هم بگو وصف زلال کوثر آب زندگانی هم
2 به کویش رفتم و از ضعف نتوانم که باز آمد توانایی به کار آمد مرا و ناتوانی هم
3 ز خط گیرم که کم شد کبر و ناز او عبث باشد که با یارانش افزون شد تغافل سر گرانی هم
4 نه بنوازد ز مهرم نه کشد از کین نمیدانم مه بی مهر من نامهربان با مهربانی هم
1 این چه دام است ندانم که در آن افتادم؟! کآشیان و گل و گلشن همه رفت از یادم
2 به سوی من نظر زاهدی افتاده مگر که چنین از نظر پیر مغان افتادم
3 چرخ خواهد کند اجزای وجودم همه خاک لیک جائی که به کوی تو نیارد بادم
4 سر به پیچم اگر از صحبت رندان یارب مبتلا ساز به هم صحبتی زهادم
1 خوش آنکه ره عیش به اغیار گرفتیم کام دل خویش از لب دلدار گرفتیم
2 زین اشک که اکنون ره ما بست از آن کوی در آن سر کوه راه به اغیار گرفتیم
3 در محفل او مدعی از غیرت ما بار بر بست بصد حسرت و ما بار گرفتیم
4 دردا که سپردیم به زاغ و زغن آخر جائیکه بصد سعی به گلزار گرفتیم
1 به کوی می فروش افتاد راهم ز آسیب حوادث در پناهم
2 به غیر از دل که آن هم مایل تست که خواهد بود در محشر گواه هم
3 سیه کاری چشمان سیاهم نشاند آخر به این روز سیاهم
4 نبودش خاطر از قتلم تسلی به حرف غیر بگذشت از گناهم
1 چون شادی بی غم به جهان یاد ندارم دلشاد از اینم که دل شاد ندارم
2 یاد آن شه چینی که دهد داد ندارم اما چو تو بیداد گری یاد ندارم
3 آن روز کدام است که بی آن لب شیرین صد رشک به ناکامی فرهاد ندارم؟
4 آئینه گرفت از کف مشاطه و گفتا منت ز تو با حسن خداداد ندارم
1 از غم عشقی کز آن آتش به جان انداختیم ناله ای کردیم و شوری در جهان انداختیم
2 با سگش تا طرح الفت در میان انداختیم آتش غیرت جهانی را به جان انداختیم
3 برقی از بخت بد ما بر خس و خاری نتافت تا در این گلزار طرح آشیان انداختیم
4 پیش از این کاین ناله بخشد سودی از بیطاقتی ناله ها کردیم و خود را از زبان انداختیم
1 روز جزا چون ادعای جان ناقابل کنم کز شرم نتوانم نگاهی جانب قاتل کنم
2 چون رشکم آید زین و آن گیرم سراغت هر زمان هرگه تو را ای دلستان خواهم نشان از دل کنم
3 در بزم اغیار ای صنم در بزم ننهادم قدم یا نقد جان از کف دهم یا کام دل حاصل کنم
4 با آنکه امید وصال از وی بود امری محال از سادگی هر ماه و سال این فکر بیحاصل کنم