1 روزی که یکی شیفته آمد به کمندش آرام نگیرد دل دیوانه پسندش
2 گر شیفتگی زین دل دیوانه نیاموخت بر پای چرا بند نهد زلف بلندش
3 آهی است که از حسرت او سر زند از سنگ هر گه که شراری جهد از نعل سمندش
4 آمد به سرم تیغ جفا بر کف و ترسم کاهل غرض از مردنم آگاه کنندش
1 تا نئی از قید جان و تن خلاص نیست ممکن وصل او در بزم خلاص
2 زنگ از آئینه ی دل بر زعشق ز آتش آری زر زغش یابد خلاص
3 شامل است الطاف عامش بر عوام کامل است اشفاق خاصش بر خواص
4 بهر قتلم ساعد او رنجه شد بیش از این خون مرا نبود قصاص
1 رود ز جانم اگر بنگرم بر آن عارض هزار عارضه ام گر بود به جان عارض
2 به عشق تا نزند طعنه ناصحم چه شود؟ که یک رهش بنمایی به امتحان عارض
3 بیفتد از نظر عندلیب عارض گل دهد چو جلوه گل من به گلستان عارض
4 نگار سرو قدم داشت نسبتی آری به سرو و ماه از آن قامت و از آن عارض
1 بهر بر چیدن چو چیدند این بساط طبع دانا زان نیابد انبساط
2 جان پاکان ست خاک این سرا جسم شاهان ست خشت این رباط
3 با وفا الفت نیابد طبع دهر آب و آتش را نشاید اختلاط
4 زانبساط اندوه چون آورد؟ انبساط اندوه و اندوه انبساط
1 بلبل به چمن چنان کند حظ ما راست بکویت آنچنان حظ
2 از لذت دامش آگهی نیست مرغی که کند در آشیان حظ
3 دارد می ناب ارغوانی یا آن رخ همچو ارغوان حظ
4 ما جور کشیم و تو جفا کیش ما راست ازین تو را از آن حظ
1 چون تو می خواهیم از خود به نگاهی قانع به نگاهی شود این دیده الهی قانع
2 باعث دوری من شد طمع وصل مدام کاش میبود از اول به نگاهی قانع
3 شد خراب از غم او هر دلی آری نشود خود به ویرانی یک خانه سپاهی قانع
4 روز و شب بود نگاهم به تو و بی تو کنون به نگاهی شده ام گاه به گاهی قانع
1 یار رقیب شد به فسون یار من دریغ جبرئیل گشت هم نفس اهرمن دریغ
2 ای مدعی که جان تو باشد به تن دریغ یار است با تو یار من از یار من دریغ
3 عمری گذشت و یوسف من از وفا نکرد یکبار یاد ساکن بیت الحزن دریغ
4 با یار تازه عهد نوی بسته یار من نشناخت قدر صحبت یار کهن دریغ
1 ز اطراف گلستان تو روئیده خار حیف آورده خار گلبن حسنت به بار حیف
2 از بس حذر نکردیم از آه دل کنون از دود آهم آئینه ات گشته تار حیف
3 شد غنچه ی لب و گل رویت نهان ز خط زان غنچه صد دریغ وز آن گل هزار حیف
4 آمد به بار گل بسی آری، در این چمن بیش از دو روز لیک نماند به بار حیف
1 بار در بزم وصال تو شب تار فراق چون ندارم چه کنم گر نکشم بار فراق؟
2 چاره ی درد گر از شربت وصلش نکند غیر مردن چه بود چاره ی بیمار فراق؟
3 از گل وصل رسد نکهت دیگر به مشام هر کسی را که خلیده است بدل خار فراق
4 شب وصلم ز یکی شمع بود روشن و هست شمعها ز آتش آهم به شب تار فراق
1 خواهد هزار زنده ز غیرت شود هلاک گاهی پس از هلاکم اگر بگذرد به خاک
2 شد چاک سینه ی فلک از آه بترس آهی که بر فلک رود از سینه های چاک
3 ای روز من زدست تو چون طره ی تو تار وی عشق من به روی تو چون دامن تو پاک
4 از دیده اشک من زغمت رفته تا سمک وز سینه آهم از ستمت رفته تا سماک