در عشق چو باید که به ناچار از سحاب اصفهانی غزل 228
1. در عشق چو باید که به ناچار بمیرم
از جور تو به کزغم اغیار بمیرم
...
1. در عشق چو باید که به ناچار بمیرم
از جور تو به کزغم اغیار بمیرم
...
1. دل صید کمند تست جان هم
این گشته اسیر دامت آن هم
...
1. خواهم اگر به کوی تو خاکی به سر کنم
باید نخست چاره ی این چشم تر کنم
...
1. بر سر نازش در آن کو با رقیبان نیستم
در ره عشق این مخواه از من که من آن نیستم
...
1. چو باشد آن لب میگون شراب ارغوانی هم
بگو وصف زلال کوثر آب زندگانی هم
...
1. این چه دام است ندانم که در آن افتادم؟!
کآشیان و گل و گلشن همه رفت از یادم
...
1. خوش آنکه ره عیش به اغیار گرفتیم
کام دل خویش از لب دلدار گرفتیم
...
1. به کوی می فروش افتاد راهم
ز آسیب حوادث در پناهم
...
1. چون شادی بی غم به جهان یاد ندارم
دلشاد از اینم که دل شاد ندارم
...
1. از غم عشقی کز آن آتش به جان انداختیم
ناله ای کردیم و شوری در جهان انداختیم
...
1. روز جزا چون ادعای جان ناقابل کنم
کز شرم نتوانم نگاهی جانب قاتل کنم
...