1 در بساط عاشقی از عشق غیر از نام نیست می گساران را بجز شهد هوس در جام نیست
2 بهر وصل شاهدی هر بزم خواهی چیده شد نغمه ی چنگش بجز بانگ صلای عام نیست
3 ز آفت خط بتان زین بیش بود افسانهها شکر کاین افسانه ی باطل در این ایام نیست
4 هست هر آغاز را انجامی از پی وین زمان از پی آغاز حسن نیکوان انجام نیست
1 اشک من مانع آه سحری نیست که نیست ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
2 خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
3 مست آن شد که لب از باده ی مستانه نیست ورنه در ناله مستان اثری نیست که نیست
4 گل فروبسته در مهر و وفا ورنه مرا از قفس باز به گلزار دری نیست که نیست
1 آنرا که زهجر دردناک است یا چاره وصال یا هلاک است
2 از چشم و دلم در آب و آتش چشمم سمک و دلم سماک است
3 دامان کشیم ز دست و آنگاه دستی که چو دامن تو پاک است
4 آهست اگر طبیب دلها بیچاره دلی که دردناک است
1 همین نه غیر رخ یار دید و هیچ نگفت که تنگ در بر خویشش گرفت و هیچ نگفت
2 به بوسه ی شدم امیدوار و از کین باز بجای عربده لب را گزید و هیچ نگفت
3 همین بس است به هجر منم گواه که تیغ بقصد کشتن من سر کشید و هیچ نگفت
4 مرا گمان که کرده است پاسبان امشب که پای من به حریمش رسید و هیچ نگفت
1 حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت
2 فزون ز مژده ی وصل است خرمی تو قاصد مگر بسوی من آری ز مرگ غیر بشارت
3 علاج گریه ی من زآن نمیکنی تو که دارد ز آب دیده ی من باغ خوبی تو نضارت
4 دلا نهاد هر آنکس بنای خانه ی غم را نخست ریخت ز خاکستر تو طرح عمارت
1 آن دل آرام که دل آینه دار رخ اوست دوستش دارم و داند که ورا دارم دوست
2 مرغ دل صید شد از تیر نگاهش زیرا آن کمانکش مژه اش تیر و کمانش ابروست
3 چشم مست سیهش رهزن هوش و خرد است دام دلها شکن طره ی آن مشکین موست
4 بر لب جوی فرحزاست بسی بزم طرب تا که آن سرو سهی سایه فکن بر لب جوست
1 عشق جانان را به جز ویرانهٔ دل خانه نیست ز آنکه او گنج است و جای گنج جز ویرانه نیست
2 خوش بود فردوس و نعمت های آن زاهد ولی نعمتی چون می نه و جایی به از میخانه نیست
3 پیش دل هرگز نگویم راز پنهان تو را کآشنای سر عشقت گوش هر بیگانه نیست
4 توبه کردم زاهدا از می وزین پس بگذرم از سر پیمان ولی تا باده در پیمانه نیست
1 خطا نکرده بود روزم از تو تار عبث مراست شکوه خود از جور روزگار عبث
2 نداد وعده و من در رهش ز غایت شوق تمام عمر نشستم در انتظار عبث
3 سوی تو صید خود آید اگر تو صیادی متاز رخش خود ای نازنین سوار عبث
4 دلا تو قابل فتراک آن سوار نئی مرو به صید گهش هر دم ای شکار عبث
1 به غیر مرگ که دور از توام به آن محتاج گر آن طبیب علاجم نمی کند چه علاج
2 به شهر حسن مه مصر بود چو رفت نهاد بر سر آن شاه خوب رویان تاج
3 به بحر عشق تو دل چون سفینه ی و غمت بر او چو باد مخالف ز هر طرف امواج
4 به غیر خسرو عشق بتان به ملک دلم کسی نخواسته از کشور خراب خراج