1 با چشم تر هر جا روم کآن سرو بالا بگذرد دردا که سیل اشک ما نگذارد آنجا بگذرد
2 دیدارت ای بیدادگر افتد بفردای دگر مانند امروزم اگر دور از تو فردا بگذرد
3 با لعلت ای عیسی نفس کآب حیاتست آن وبس ظلم است اگر بر یاد کس نام مسیحا بگذرد
4 غیر ای نگار تندخو برتابد از مهر تو رو گر بگذرد یکدم بر او نوعی که بر ما بگذرد
1 گر یار بحالم نظری داشته باشد باشد که زحالم خبری داشته باشد
2 آن ماه مقامش بفلک هست که چون ماه از شعله ی آهم حذری داشته باشد
3 گفتی سحر آیم ز وفا در برت اما مشکل ز پی امشب سحری داشته باشد
4 گویند کسی از بر یار آمده یا رب از آمدن او خبری داشته باشد
1 میل رفتن گر از آن گوشه ی بامم باشد لذت سنگ جفای تو حرامم باشد
2 کشتنی باشد و خون ریختنی تا امروز دل خود کام ترا میل کدامم باشد
3 خوش بود وصل تو بی مدعی ای ماه تمام چه شود دگر شبی این عیش تمامم باشد
4 گفتمش سر و قدت همچو قد سرو سهی است گفت آنهم خجل از طرز خرامم باشد
1 دل که او بیخبر از روز سیاهش باشد گو سر زلف سیاه تو گواهش باشد
2 رسم انصاف در اقلیم نکوئی نبود خاصه بیدادگری همچو تو شاهش باشد
3 شب آن کز مه رخسار تو روشن چه عجب بی نیازی اگر از پرتو ماهش باشد
4 یک شکستم به پر از سنگ جفایش نرسد گر نه شوق شکن طرف کلاهش باشد
1 گفتی دل نا شاد توان کرد آری چو یکی بوسه توان داد توان کرد
2 دیگر نکنم فکر دل خویش که چندان ویران نشد این خانه که آباد توان کرد
3 یک بار در آن بزم مرا راه توان داد ور ره نتوان داد زمن یاد توان کرد
4 باید چو شب هجر توام روز وصالی تا با تو ز خویت گله بنیاد توان کرد
1 زروی لطف اگر یار در کنار نشیند عجب مدار که گل در کنار خار نشیند
2 فلک نداد از آن رهگذر بباد غبارم که آن غبار مبادش به رهگذر نشیند
3 بدل زهر که غباری نشسته بود زدودم مباد آن که ز من بر دلی غبار نشیند
4 در انتظار وفاتم نشسته بر سر اجل، گو که بیش ازین نپسندم در انتظار نشیند
1 ساقی بیار باده که ایام دی رسید گر دی رسید شکر خدا را که می رسید
2 تا کی درنگ می به قدح کن زخم ببین انگور رفت کی به خم و باده کی رسید
3 یار آمد و رقیب رسید از قفای او آمد اگر چه عمر اجل هم ز پی رسید
4 آمد بهار و رفت بهار من از کنار یعنی بهار عمر مرا فصل دی رسید
1 هر آن خصمی که با من آسمان کرد شرار آه من با او همان کرد
2 مرا چون یافت در تن نیست جانی بهای بوسه ی او نقد جان کرد
3 مآلی خوش ندارد جور بنگر چه با گل عاقبت باد خزان کرد
4 همین بیمهری گردون مرا بس که با آن سست مهرم مهربان کرد
1 که با آن شاه خوبان شمهای از حال من گوید به ماه مصر حال ساکن بیتالحزن گوید
2 ز بس گوید حدیث غیر اگر حرفی به من گوید نمیخواهم که آن شیرینزبان با من سخن گوید
3 به من هرگه رسد ز آن پیش کآرم شکوهای بر لب سخنهایی که باید من بگویم او به من گوید
4 نگویم تا به آن نامهربان راز دل خود را همان ناگفته در هر محفل و هر انجمن گوید
1 نیند طالب می عاشقان که خوردستند زجام عشق شرابی که تا ابد مستند
2 به روی مدعی آن در که سالها بستم به حرف مدعی آخر به روی ما بستند
3 به فیض عشق در آغاز عاشقی دانم هزار نکته که اهل جهان ندانستند
4 چه گونه وصل میسر شود که میل بتان بود به سیم و زر و عاشقان تهیدستند