1 آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج مرگ است یا وصال یکی زین دواش علاج
2 در ملک حسن و ملک ملاحت تو آن شهی کالحق سزد اگر دهدت شاه مصر باج
3 ماهی تو وز طره ات اینک برخ کلف شاهی تو وز کاکلت اینک به فرق تاج
4 مژگان تو سنان و دو چشمان دو ترک مست زلف تو صولجان و دو پستان دو گوی عاج
1 هر که را در کیش او نهی است راح خون او در کیش میخواران مباح
2 شیخ در تقوی صلاح خویش دید ما صلاح خویش در ترک صلاح
3 بهر قتل عاشقان مژگان تو بی نیاز است از سهام و از رماح
4 میل آزادی ندارم ورنه نیست بندیم در پای و قیدی بر جناح
1 ز صاف راح بکش هر صباح جام صبوح که صبح موسم عیش است و راح لذت روح
2 صباح عید و لب جویبار و جام صبوح روا بود که پشیمان شود ز تو به نصوح
3 چه سود از این که لبش مرهم جراحت هاست مرا که هست جگر داغدار و دل مجروح
4 دری که هست بدست رقیب ما مفتاح روا بود که نباشد به روی ما مفتوح
1 ز شیخ ما چه شماری هزار فعل قبیح؟ همین بس است که شد منکر جمال صبیح
2 مپرس حال دل و بنگر اشک خونینم که این کنایه به حالش بود به از تصریح
3 چو بزم وصل می صاف نیست گرچه بود به وصف کوثر و جنت هزار فعل قبیح
4 به عشق روی بتی بسته ایم زناری که غیرتش زده صد عقده در دل تسبیح
1 پوشد اگر نهان نه کنی در نقاب رخ از شرم آفتاب رخت آفتاب رخ
2 تا چیست جرم دل که به خونش بود مدام او را نگار پنجه و ما را خضاب رخ
3 چون بی تو خواب رخ ننماید به چشم من در چشم من چه گونه نمائی به خواب رخ
4 ما و تو را چو لاله بود سرخ رو ولیک ما را زخون دیده تو را از شراب سرخ
1 فغان که زاغ به گلشن زبسکه شد گستاخ بجای بلبل مسکین نشست بر سر شاخ
2 کسی که پای بکویت نمی نهاد از بیم چه شد که دست در آغوشت آورد گستاخ
3 چه رخنه در دل آن شوخ سنگدل بکند گرفتم آه دلم سنگ را کند سوراخ
4 به حیرتم که چسان جا گرفته در دل تنگ غم بتان که نگنجد در این جهان فراخ
1 عشقت ز هر چه جز تو فراموشی آورد وصل تو آن شراب که بیهوشی آورد
2 بر هر زبانی آورد از من حکایتی نامم که بر زبان تو خاموشی آورد
3 با کس منوش باده و گر پند بشنوی چندان مخور که مستی و مدهوشی آورد
4 کآرد هر آنچه بر سر خوبان پارسا شوق شراب و میل قدح نوشی آورد
1 نگیرد تا دلت در دل دری چند بدل بگشا ز زخم خنجری چند
2 دلم دانی که در خیل بتان چیست مسلمانی اسیر کافری چند
3 ز بی مهری سیه دارند روزم مهی چند از جفای اختری چند
4 چنان ویران شد از غم خانه دل که شهری از هجوم لشگری چند
1 هر گل که پس از مردنم از خاک بر آمد خاریست که از عشق گلی بر جگر آمد
2 تا خواجه پی ریختن طرح سرا بود هنگام عزیمت به سرای دگر آمد
3 ایمن بود از سنگ حوادث پر و بالم زیرا که مرا تیر تو تعویذپر آمد
4 یک تیر خطا شد بدلم آنچه فکندی صد تیر زدی لیک یکی کارگر آمد
1 اگر کام من سال و ماهی برآید ز آهی است کز سینه گاهی برآید
2 مرا نیست تاب نگاهی و گرنه تمنای من از نگاهی برآید
3 کشی بیگناهم ندانم چه آخر زقتل چو من بیگناهی برآید
4 چه سازی گهی کز پی دادخواهی زهر سو چو من دادخواهی برآید