1 آن شوخ را ز دوستیم تا خبر نبود هر لحظه دوستیش بمن بیشتر نبود
2 تدبیر اگر چه جز به دعای سحر نبود کردم بسی دعا و یکی را اثر نبود
3 شد مهربان زناله دلش لیک با رقیب خوش آن زمان که ناله ی ما را اثر نبود
4 فرزانه آنکه بر درد و نان نرفت و ساخت با لقمه ی جوینی اگر بود یا نبود
1 هر زمان دامن به خون بیگناهی تر کند چون رسد نوبت به من اندیشه از محشر کند
2 سالها کردیم بر کوی تو در سر خاکها تا که در کوی تو دیگر خاک ما بر سر کند
3 قوت یک آه دارد دل نمیداند کز آن چارهٔ بیداد آن یا کینهٔ اختر کند
4 دست هجران تواش در بر کند صد جامه چاک هرکه روزی خلعت وصل ترا در بر کند
1 دل از باد صبا ز احوال دلبر چون خبر گیرد اگر صد بار گوید باز میخواهد ز سر گیرد
2 ستاده بر سر من تا کند با خاک یکسانم گمانم اینکه می خواهد مرا از خاک بر گیرد
3 تو اندک خوی پیران پیشه کن من شیوه ی طفلان و گرنه صحبت پیر و جوان مشکل که درگیرد
4 پس از عمری که یابم راه حرف و رخصت دیدن فغان راه تکلم اشک پیش چشم تر گیرد
1 دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود اجل در کار خود مشغول و من و من در فکر کار خود
2 همی خواند به عشق دیگرانم بی نیازی بین که صیادم به صیاد دگر بخشد شکار خود
3 عنانم او کشد هر سوی و من از دست خود نالم که خود دادم بدست او عنان اختیار خود
4 مپرس از من چه نامی و زکجائی رفت ای همدم مرا هم نام خود از یاد و هم نام دیار خود
1 با من فلک هزار جفا هر زمان کند آری سپهر آنچه تو خواهی همان کند
2 با هر که مهربان شود او را کند هلاک زین ره مگر فلک به منش مهربان کند
3 ز آسیب حادثات زمان آنزمان کسی دوری کند که دوری از اهل زمان کند
4 باید فراق روی تو را خواست ز آسمان چون بر خلاف خواهش کس آسمان کند
1 نثارت جان کنم گر زر نباشد اشارت کن گرت باور نباشد
2 جهان از آتش آهم بسوزد اگر از آب چشمم تر نباشد
3 نباشد ماه من بی مهر چندان اگر بی مهری اختر نباشد
4 به زیر تیغ نالم تا نیاید که عیشی زین مرا خوش تر نباشد
1 چو زلف بر مه رویش نقاب میگردد نهان به زیر سحاب آفتاب میگردد
2 چنان ز شرم تو هر روز خوی فشاند مهر که شام غرقهٔ دریای آب میگردد
3 دلم به کوی تو دایم به جستجوی وفاست چو تشنهای که به گرد سراب میگردد
4 حباب بحر سرشک منست چرخ اما خراب آخر از آن چون حباب میگردد
1 سکندر آگهیش گرز لعل جانان بود چه گونه این همه مشتاق آب حیوان بود
2 نه وصل یار میسر شود مرا نه مرگ رقیب یکی از این دو اگر بود کار آسان بود
3 عجب مداراگر جای تست در دل من که یوسفی تو و یوسف مقیم زندان بود
4 چو او به حسن بود همچو ماه کنعان، کاش به عشق طاقت من هم چو پیر کنعان بود
1 تا زحال دل من دلبر من غافل بود آنچه کام من و دل بود از او حاصل بود
2 رست جان از تن و صد شکر که زایل گردید آنچه یک چند میان من و او حایل بود
3 تا نه جان بود فدای تو از این بودم شرم شرمم اکنون همه آن است که ناقابل بود
4 خلقی از راز دل من نبد آگاه ولی به زبان تو فتاد آنچه مرا در دل بود
1 چون من هر کس که از جان سیر باشد به زودی گر بمیرد دیر باشد
2 چه کوشم در خلاص دل همان به که این دیوانه در زنجیر باشد
3 اگر مبهم بماند آیه ی نور مه روی تواش تفسیر باشد
4 سیه تر کرد روزم تا بدانم اثر در ناله ی شب گیر باشد