1 هیچگه با من محنت زده بیداد نکرد آسمان کآن بت بیداد گر امداد نکرد
2 دل ز من یاد بدام تو چو افتاد نکرد یافت ذوقی که زمحرومی من یاد نکرد
3 تا نپرداخت به ویرانه ی دلها غم تو کشور حسن تو را این همه آباد نکرد
4 بهر آرایش رخسار تو آن ماشطه کیست کآمد و شرمی از آن حسن خدا داد نکرد
1 لب لعلت چو میل باده کند نشئه باده را زیاده کند
2 من سگ کوی دلبری که مرا به کمند وفا قلاده کند
3 هر که جز کوی دوست قبله ی اوست طاعت خویش را اعاده کند
4 نقش روی تو صفحه ی دل را ز آرزوی دو کون ساده کند
1 از من به حذر یار هوسناک نباشد گر دامنم از لوث هوس پاک نباشد
2 تا خاک سر کوی تو بر سر نکند کس گریم که ز اشکم اثر از خاک نباشد
3 تصدیق به غوغای قیامت نتوان کرد گر جلوه ی آن قامت چالاک نباشد
4 آن کیست ندانم که از آن چاک گریبان امروز گریبان به تنش چاک نباشد
1 هر جا که غمی بر دل غمگین من آمد مانند غریبی است که دور از وطن آمد
2 یا رب ز پی اشک که آید به مزارم شمعی که ندانم ز کدام انجمن آمد
3 باید ز رقیبان سخنی گفت به ناچار تا لعل سخن گستر او در سخن آمد
4 پیمانه پی تو به بسی بشکنم اما وقتی که ز پی ساقی پیمان شکن آمد
1 خواهم که کسم با خبر از راز نباشد گر اشک من و عشق تو غماز نباشد
2 گفتی که پشیمان شدم از کشتن عشاق مسکین من اگر این سخن از ناز نباشد
3 پیراهن عشق کس از آغاز نکردند گر عشق بد انجام خوش آغاز نباشد
4 بی او سحری نیست که با مرغ سحر گاه مرغ دلم از ناله هم آواز نباشد
1 دل بود چو دور از در خویشم به جفا کرد کز ضعف در آن کوی به جا ماند و به جا کرد
2 ز آن روی خطش را نبود آفتی از پی کاین سبزه ی تر نشو و نما ز آب بقا کرد
3 از بهر تسلای دل غیر مرا کشت مقصود وی و مطلب ما هر دو روا کرد
4 صد تیر پی کشتنم افگند ولی من بسمل شدم از حسرت تیری که خطا کرد
1 یکی است بیتو گرم زهر در گلو ریزند و گر شراب به جام من از سبو ریزند
2 چه باده ها که بشوق تو از سبو به قدح کنند و از قدحش باز در سبو ریزند
3 بهای می چو نباشد به کوی باده فروش سزد که از پی این آب آبرو ریزند
4 کراست جرأت پرسش به محشر از خونی که تیر غمزه ی ترکان تندخو ریزند
1 ز روی پردگی ما چو پرده بر گیرند به روی پرده نکویان پرده در گیرند
2 چنانم از ستمت کز پی تسلی خویش بلا کشان تو از حال من خبر گیرند
3 به آب عفو بشو جرم عالمی ورنه شراره ی که تر و خشک جمله در گیرند
4 گر این بود ره عشق تو سالکان طریق سراغ منزل از این راه پر خطر گیرند
1 دل کز اینگونه ز هجران تو خون خواهد شد حال دل بیتو توان یافت که چون خواهد شد
2 خط او سرزد و اکنون بسر کوی ویم اعتباریست که هر روز فزون خواهد شد
3 شوق آن زلف چو زنجیر که من می بینم میل خلقی همه آخر به جنون خواهد شد
4 تا سر زلف دلاویز تو را هست سکون کی علاج دل بی صبر و سکون خواهد شد
1 ما و رقیب را دل نا شاد داد گردون به هر کس آنچه ببایست داد، داد
2 آنکس که کرد قسمت رنج جهان مرا چندان که بود حوصله کم غم زیاد داد
3 زخمت نشد نصیب دل نا مراد من تا اختر خجسته کرا این مراد داد
4 هر کس نبود معتقد عفو ایزدی گوشی به پند زاهد سست اعتقاد داد