1 اسرار عاشقی ز دلی آشکار شد کآگه ز شوق ناله ی بی اختیار شد
2 نه منع پاسبان و نه آزار مدعی فارغ کسی که خاک سر کوی یار شد
3 شادم که خاک کوی تو بر سر کسی نکرد تا بر ره تو دیده ی من اشکبار شد
4 رفتم چنان ز بوی گل از خود که نیستم آگه که کی گذشت خزان کی بهار شد
1 این نه خط است که آرایش حسن تو فزود سایه ی زلف سیاه تو رخت کرد کبود
2 این نه خط است که آرایش او خواست چو دود دود آه من از آیینه ی او عکس نمود
3 خط او سر زد و شادم که به عشاق او را التفاتیست که هر روز فزون خواهد بود
4 صیقل حسن کز آئینه ی جان زنگ زداست زنگ از آئینه ی خود چون نتوانست زدود؟
1 زین الم در دم مرگم المی بیش نباشد گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد
2 نبود قوت رفتار به پای طلب من ورنه تا منزل جانان قدمی بیش نباشد
3 سهل باشد که بر آری تو تمنای دلی را کآرزویش ز تو جز لطف کمی بیش نباشد
4 نقطه ی لعل لبت را نبود هیچ وجودی یا وجودیست که هیچ از عدمی بیش نباشد
1 خسروا صحن فلک ساحت میدان تو باد گردش گوی خور از لطمه ی چوگان تو باد
2 نرسد پای وجودت چو بر اقلیم وجوب برتر از کون و مکان عالم امکان تو باد
3 در حریم حرم عیش و طرب مهر و سپهر دایم این مجمر و آن مجمره گردان تو باد
4 ماه از شمع وثاق تو پی کسب ضیا همچو شمع فلک از شمسه ی ایوان تو باد
1 نه من هر آن که ز ابنای انس جان دارد اگر کند به فدای تو جای آن دارد
2 کند تلافی بد عهدی گل آن مرغی که هر دو روز به گلزاری آشیان دارد
3 ندارد آرزوی آب زندگی در دل کسی که راه بر آن خاک آستان دارد
4 گرفت جان عوض بوسه و نداد افغان که هر معامله ی با بتان زیان دارد
1 بازم از وصلش به جسم ناتوان جان کی رسد دل ز دلبر کی شکیبد جان به جانان کی رسد
2 یارب این دستی که دارد غیر بر دامان او چون من از حرمان رویش بر گریبان کی رسد
3 وقت مردن وعده ی وصلم دهد تا زین نوید منتظر مانم که عمر من به پایان کی رسد
4 گریم و از گریه میخواهم به دل آسودگی غافلم کز سیل آبادی به ویران کی رسد
1 هر غم که جدا از دل غمگین من آمد مانند غریبی است که دور از وطن آمد
2 هر خار که در بادیه ی عشق تو سر زد آبش همه از آبله ی پای من آمد
3 صد داغ بدلها بنهد روز قیامت هر زخم که از تیغ تو زیب کفن آمد
4 گر سحر نگاهش نبود کی رود از تن هر جا که ز اعجاز لب او به تن آمد
1 کی ز امتداد روز قیامت حذر کند هر کس که در فراق شبی را سحر کند
2 بر ناورد خدنگ خود از سینه ام مباد دل از شکاف سینه بر او یک نظر کند
3 یک ناله می کشم ز جفای تو در پی اش صد ناله ی دگر که مبادا اثر کند
4 آن را که سر به خاک نیفتد ز تیغ تو از شرم چون به حشر سر از خاک بر کند
1 تو آن نئی که کسی از غمت هلاک شود برون غم تواش از جان دردناک شود
2 بنان خویش مکن رنجه بهر مکتوبی که چون گشایمش از آب دیده پاک شود
3 اگر تو را به من اول نظر فتد چه عجب نخست جرعه ی ساقی نصیب خاک شود
4 به باغ از آن گل عارض دمید رایحه یی صبا چو خواست گریبان غنچه چاک شود
1 خواب راحت شد از آن دیده که سوی تو فتاد خون فشان ماند نگاهی که به روی تو فتاد
2 هر که افتاد ز پا خواست که دستش گیرند مگر آن کس که ز پا بر سر کوی تو فتاد
3 هر شراری که بر افتاد ز دلها به جهان در حقیقت همه از شعله ی خوی تو فتاد
4 چشم بدخواه برویم ز ترحم که نکرد مگرش دیده به رخسار نکوی تو فتاد