مدعیان در پیم جمله کمین از سحاب اصفهانی غزل 180
1. مدعیان در پیم جمله کمین کرده اند
آه که مهر مرا با تو یقین کرده اند
...
1. مدعیان در پیم جمله کمین کرده اند
آه که مهر مرا با تو یقین کرده اند
...
1. پیشتر کاین دل درون سینه ماوا کرده بود
مهر روی خوبرویان دردلم جا کرده بود
...
1. از دست تست باده بکامم چنان لذیذ
خون منت به کام بود آنچنان لذیذ
...
1. تنها منم نه از همه کس خاکسارتر
هر کس عزیزتر به بر اوست خوارتر
...
1. از بس گرفته خو بخیالت دل صبور
از غیبت تو نیز برد لذت حضور
...
1. آورده ام بکف باز زلف نگار دیگر
با بیقرار دیگر دادم قرار دیگر
...
1. کشیم بارز کویت به سوی یار دگر
بر تو یابد اگر غیر بار بار دگر
...
1. بر آن سرم که دهم دل به دلنواز دگر
که تا فزون کنم از عجز خویش ناز دگر
...
1. دلش از عشق خون به سینه نگر
می نابش در آبگینه نگر
...
1. مردیم و دل ز دست غمش در فغان هنوز
جان رفته و نرفته غم او زجان هنوز
...
1. از عاشقی نگشته دلت مهربان هنوز
دل برده ای ز دست و کنی قصد جان هنوز
...
1. جدا کرد از منت بخت بد امروز
که تا گردد به کامش بخت فیروز
...