32 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سحاب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سحاب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سحاب اصفهانی

1 اگر زین پیش بردستم دلی بود از او هر لحظه پایم در گلی بود

2 فتد دیوانه از زنجیر و افتاد به زنجیر تو هر جا عاقلی بود

3 ز ضعف پیری آسان کرد چشمم از او در کار دل هر مشکلی بود

4 نیم آگه ز دل دانم قتیلی به خون غلطان ز تیغ قاتلی بود

1 مرغ دل با زلف او آرام نتواست کرد گر چه مرغی آشیان در دام نتواست کرد

2 بارها کردیم ساز می کشی از باده هم چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد

3 شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار ساقی محفل که می در جام نتوانست کرد

4 چشم او را دیدم و چشم از جهان بستم که گفت خویش را قانع به یک بادام نتوانست کرد

1 مرا مشکل گشا تا دل نباشد ز دل کارم چنین مشکل نباشد

2 ز شرم قاتلم هر کشته ی را به محشر شکوه از قاتل نباشد

3 بگوئید آنکه غافل شد زحالم ز آه غافلم غافل نباشد

4 سزد با سرو من پای تذروی به گل از سر و پا در گل نباشد

1 سوی این زهد فروشان بگذر باری چند سبحه‌ای بدل ساز به زناری چند

2 همچو گل سرزده از برگ گلش خاری چند لیک خاری که بود غیرت گلزاری چند

3 می کشیدیم یکی ناله ی مستانه اگر بود گوش همه کس محرم اسراری چند

4 باغبانان گر از اینگونه جفاساز کنند نگذارند به مار خنه ی دیواری چند

1 بلای دل کز آن بالا بصد غم مبتلا باشد کسی داند که چون دل مبتلای آن بلا باشد

2 نمی خواهم کسی از جانب او پیک ما باشد گرش قاصد صبا، پیغام پیغام وفا باشد

3 ز بیماران درد عشق آنکس را دوا باید که درد عاشقی را چاره فرما از دوا باشد

4 توان دانست چونی در وفا کز هم نشینانت به هر کس آشنایی می کنم ناآشنا باشد

1 ز آب چشم ماست کز دنبال محمل می‌رود؟ اینکه خلقی از قفایش پای در گل می‌رود

2 دل چو می‌رفت از قفای او وداع جان نکرد ز آنکه می‌داند که جان هم از پی دل می‌رود

3 چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی می‌کند با دیگران مشغول و غافل می‌رود

4 مشکل از این گشته کار من که عشق نیکوان آمد آسان در دل من لیک مشکل می‌رود

1 نتوان شنید وصف رخش را و جان نداد باید نخست گوش به این داستان نداد

2 فردا نوید وصل به عشاق داده بود امشب عبث نبود که مرگم امان نداد

3 دارد به انتقام کی این دشمنی به من هرگز ز مهر کام مرا آسمان نداد

4 بسیار کس که نام وفا برد بر زبان اما کسی نشانی از این بی نشان نداد

1 دانی چه بود عمر گران مایه دمی چند این عیش و نشاطش به حقیقت المی چند

2 ای آن که تو را نیست یقین قصه دوزخ از کوی خرابات برون نه قدمی چند

3 شعرم همه گنج گهر اما بر خوبان دردا که مقابل نبود با درمی چند

4 خون خواهی خویش از که کند روز قیامت این دل که بود زخمی تیغ ستمی چند

1 اسیر زلف تو فارغ ز هر گزند شود خوشا دلی که گرفتار آن کمند شود

2 سراغ تربتم از کس پس از هلاک مکن ببین که شعله ی آه از کجا بلند شود

3 در آن دیار که دلبستگی به زلفی نیست کسی چگونه در آن قید پای بند شود

4 کند نصیحت ناصح به حال من چه اثر جز اینکه آتش من تیز تر ز پند شود

1 عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد

2 ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد

3 دل مراست تمنای قوت آهی مگر به فکر مکافات آسمان افتاد

4 حدیث چشمه ی نوشت به هر کسی که رسید چو خضر در هوس عمر و جاودان افتاد

آثار سحاب اصفهانی

32 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سحاب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سحاب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی