1 اگر زین پیش بردستم دلی بود از او هر لحظه پایم در گلی بود
2 فتد دیوانه از زنجیر و افتاد به زنجیر تو هر جا عاقلی بود
3 ز ضعف پیری آسان کرد چشمم از او در کار دل هر مشکلی بود
4 نیم آگه ز دل دانم قتیلی به خون غلطان ز تیغ قاتلی بود
1 مرغ دل با زلف او آرام نتواست کرد گر چه مرغی آشیان در دام نتواست کرد
2 بارها کردیم ساز می کشی از باده هم چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد
3 شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار ساقی محفل که می در جام نتوانست کرد
4 چشم او را دیدم و چشم از جهان بستم که گفت خویش را قانع به یک بادام نتوانست کرد
1 مرا مشکل گشا تا دل نباشد ز دل کارم چنین مشکل نباشد
2 ز شرم قاتلم هر کشته ی را به محشر شکوه از قاتل نباشد
3 بگوئید آنکه غافل شد زحالم ز آه غافلم غافل نباشد
4 سزد با سرو من پای تذروی به گل از سر و پا در گل نباشد
1 سوی این زهد فروشان بگذر باری چند سبحهای بدل ساز به زناری چند
2 همچو گل سرزده از برگ گلش خاری چند لیک خاری که بود غیرت گلزاری چند
3 می کشیدیم یکی ناله ی مستانه اگر بود گوش همه کس محرم اسراری چند
4 باغبانان گر از اینگونه جفاساز کنند نگذارند به مار خنه ی دیواری چند
1 بلای دل کز آن بالا بصد غم مبتلا باشد کسی داند که چون دل مبتلای آن بلا باشد
2 نمی خواهم کسی از جانب او پیک ما باشد گرش قاصد صبا، پیغام پیغام وفا باشد
3 ز بیماران درد عشق آنکس را دوا باید که درد عاشقی را چاره فرما از دوا باشد
4 توان دانست چونی در وفا کز هم نشینانت به هر کس آشنایی می کنم ناآشنا باشد
1 ز آب چشم ماست کز دنبال محمل میرود؟ اینکه خلقی از قفایش پای در گل میرود
2 دل چو میرفت از قفای او وداع جان نکرد ز آنکه میداند که جان هم از پی دل میرود
3 چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی میکند با دیگران مشغول و غافل میرود
4 مشکل از این گشته کار من که عشق نیکوان آمد آسان در دل من لیک مشکل میرود
1 نتوان شنید وصف رخش را و جان نداد باید نخست گوش به این داستان نداد
2 فردا نوید وصل به عشاق داده بود امشب عبث نبود که مرگم امان نداد
3 دارد به انتقام کی این دشمنی به من هرگز ز مهر کام مرا آسمان نداد
4 بسیار کس که نام وفا برد بر زبان اما کسی نشانی از این بی نشان نداد
1 دانی چه بود عمر گران مایه دمی چند این عیش و نشاطش به حقیقت المی چند
2 ای آن که تو را نیست یقین قصه دوزخ از کوی خرابات برون نه قدمی چند
3 شعرم همه گنج گهر اما بر خوبان دردا که مقابل نبود با درمی چند
4 خون خواهی خویش از که کند روز قیامت این دل که بود زخمی تیغ ستمی چند
1 اسیر زلف تو فارغ ز هر گزند شود خوشا دلی که گرفتار آن کمند شود
2 سراغ تربتم از کس پس از هلاک مکن ببین که شعله ی آه از کجا بلند شود
3 در آن دیار که دلبستگی به زلفی نیست کسی چگونه در آن قید پای بند شود
4 کند نصیحت ناصح به حال من چه اثر جز اینکه آتش من تیز تر ز پند شود
1 عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد
2 ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد
3 دل مراست تمنای قوت آهی مگر به فکر مکافات آسمان افتاد
4 حدیث چشمه ی نوشت به هر کسی که رسید چو خضر در هوس عمر و جاودان افتاد