14 اثر از غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی

1 روزی که من بدوش فکندم ردای فقر پهلو زدم بملک جم از کبریای فقر

2 بیگانه شو ز فر فریدون و جاه کی ایدل بشکر آنکه شدی آشنای فقر

3 درویش دل بدولت دارا نمیدهد دارای دولت آنکه بدل شد گدای فقر

4 سودم شود زیان و تجارات من تباه گر بدهم و دو کون ستانم بهای فقر

1 جهان و هر چه درو هست پیش مردم راد بود بساط سلیمان که هست در کف باد

2 جم و قباد توئی باش خاک اهل نظر که خاک اهل نظر افسر جمست و قباد

3 شدست دانش و دادای ملک تو آب و گلی که مرد کسری و بر جای ماند دانش و داد

4 بکوی عشق شد آباد هر که گشت خراب که کائنات خرابست و کوی عشق آباد

1 بشری دل من کامشب یار آید و جان بخشد آن زندگی باقی بر مرده روان بخشد

2 حد ازل قائم ملک ابد دائم هر پیر غلامی را آن شاه جوان بخشد

3 ای جلوه ربانی زان قطره نیسانی بر گوهر انسانی بحر آرد و جان بخشد

4 اسکندر صاحب دل کائینه کند جان را درویش پریشان را دیهیم کیان بخشد

1 این گونه ماه آسمانست یا روی تو ای بلای جانست

2 این زلف سیاه در خم و تاب یا فتنه آخر الزمانست

3 مژگان دمیده است یا تیر ابروی کشیده یا کمانست

4 آهوی ترا بمرتع ماه مشکی چو هلال پاسبانست

1 آنانکه در صراط صعود ولایتند از حق نزول کرده و بر خلق آیتند

2 رایت زدند بر ز بر بام امر و خلق در خطه امارتشان زیر رایتند

3 کونین در تغیر و مستان جام عشق در کوی میفروش بظل حمایتند

4 مفتی کند روایت و در راه کوی فقر واماندگان قافله اهل درایتند

1 ما گدای در فقریم و فلک بنده ماست آفتاب آینه اختر تابنده ماست

2 چرخ را کوکبه کوکب و هنگامه هور جمع در دایره از نور پراکنده ماست

3 خضر و الیاس دو سر چشمه سر ازلند زنده از آب بقا آب بقا زنده ماست

4 هفت دریا نبود نیم بهای یم چشم این چه آبیست که در گوهر ارزنده ماست

1 ساقیا جان جاودانه بیار صبحدم شد می شبانه بیار

2 مرغ از ره رسیده ما را از می و نقل آب و دانه بیار

3 از خم وحدت آن شراب کهن ای مدیر شرابخانه بیار

4 گر چه مستم ولی خراب نیم یکدو ساغر بدین بهانه بیار

1 باز دل زیر غم عشق چنانست که بود بار این خسته همان کوه گرانست که بود

2 سالها بود صلاح دل من صحبت عشق بازهم مصلحت وقت همانست که بود

3 بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز بکمین دلم آن سخت کمانست که بود

4 آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت باز می آمد و آن آفت جانست که بود

1 شب دوش که بود اینکه بخلوتگه ما بود درین خانه نبود آدم بیگانه، خدا بود

2 خدا بود درین خانه که شد بنده این خاک اگر شاه زمین بود و اگر ماه سما بود

3 شه و ماه که باشند که ما بنده امریم اگر شاه و اگر ماه که پرورده ما بود

4 کجا بود که تا پای ز سر جلوه بجان کرد مگر در دل سودا زده بی سر و پا بود

1 رسید دست من از عشق دل بدولت دوست که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست

2 بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست

3 بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار مکار تخم ارادت که این گل خود روست

4 بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست

آثار صفای اصفهانی

14 اثر از غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی