1 روزی که من بدوش فکندم ردای فقر پهلو زدم بملک جم از کبریای فقر
2 بیگانه شو ز فر فریدون و جاه کی ایدل بشکر آنکه شدی آشنای فقر
3 درویش دل بدولت دارا نمیدهد دارای دولت آنکه بدل شد گدای فقر
4 سودم شود زیان و تجارات من تباه گر بدهم و دو کون ستانم بهای فقر
1 جهان و هر چه درو هست پیش مردم راد بود بساط سلیمان که هست در کف باد
2 جم و قباد توئی باش خاک اهل نظر که خاک اهل نظر افسر جمست و قباد
3 شدست دانش و دادای ملک تو آب و گلی که مرد کسری و بر جای ماند دانش و داد
4 بکوی عشق شد آباد هر که گشت خراب که کائنات خرابست و کوی عشق آباد
1 بشری دل من کامشب یار آید و جان بخشد آن زندگی باقی بر مرده روان بخشد
2 حد ازل قائم ملک ابد دائم هر پیر غلامی را آن شاه جوان بخشد
3 ای جلوه ربانی زان قطره نیسانی بر گوهر انسانی بحر آرد و جان بخشد
4 اسکندر صاحب دل کائینه کند جان را درویش پریشان را دیهیم کیان بخشد
1 این گونه ماه آسمانست یا روی تو ای بلای جانست
2 این زلف سیاه در خم و تاب یا فتنه آخر الزمانست
3 مژگان دمیده است یا تیر ابروی کشیده یا کمانست
4 آهوی ترا بمرتع ماه مشکی چو هلال پاسبانست
1 آنانکه در صراط صعود ولایتند از حق نزول کرده و بر خلق آیتند
2 رایت زدند بر ز بر بام امر و خلق در خطه امارتشان زیر رایتند
3 کونین در تغیر و مستان جام عشق در کوی میفروش بظل حمایتند
4 مفتی کند روایت و در راه کوی فقر واماندگان قافله اهل درایتند
1 ما گدای در فقریم و فلک بنده ماست آفتاب آینه اختر تابنده ماست
2 چرخ را کوکبه کوکب و هنگامه هور جمع در دایره از نور پراکنده ماست
3 خضر و الیاس دو سر چشمه سر ازلند زنده از آب بقا آب بقا زنده ماست
4 هفت دریا نبود نیم بهای یم چشم این چه آبیست که در گوهر ارزنده ماست
1 ساقیا جان جاودانه بیار صبحدم شد می شبانه بیار
2 مرغ از ره رسیده ما را از می و نقل آب و دانه بیار
3 از خم وحدت آن شراب کهن ای مدیر شرابخانه بیار
4 گر چه مستم ولی خراب نیم یکدو ساغر بدین بهانه بیار
1 باز دل زیر غم عشق چنانست که بود بار این خسته همان کوه گرانست که بود
2 سالها بود صلاح دل من صحبت عشق بازهم مصلحت وقت همانست که بود
3 بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز بکمین دلم آن سخت کمانست که بود
4 آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت باز می آمد و آن آفت جانست که بود
1 شب دوش که بود اینکه بخلوتگه ما بود درین خانه نبود آدم بیگانه، خدا بود
2 خدا بود درین خانه که شد بنده این خاک اگر شاه زمین بود و اگر ماه سما بود
3 شه و ماه که باشند که ما بنده امریم اگر شاه و اگر ماه که پرورده ما بود
4 کجا بود که تا پای ز سر جلوه بجان کرد مگر در دل سودا زده بی سر و پا بود
1 رسید دست من از عشق دل بدولت دوست که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست
2 بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست
3 بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار مکار تخم ارادت که این گل خود روست
4 بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست