1
عشقم چنان ربود که از جان و از تنم
در حیرتم که پرتو عشقست یا منم
2
گفتم که دست گیردم آن طره بتاب
گر دید بند پایم و زنجیر گردنم
3
گویند رخت گیر و برو از دیار یار
غافل که دست عشق گرفتست دامنم
4
بی رشته دو زلف تو با این فرا خناست
عالم بدیده تنگ تر از چشم سوزنم
5
خواهی قیامت ار تو در آئینه بنگری
بین قد خود معاینه در چشم روشنم
6
از کشت عمر حاصل من شد جوی ز عشق
و آن نیز شد چو برق وزد آتش بخرمنم
7
ویران کنم عمارت عقل و بنای عشق
تا آفتاب دوست بتابد ز روزنم
8
بگریختم ز جور فلک در پناه یار
منت خدای را که بلندست ماء/منم
9
پرواز میکند بهوای صنوبری
مرغ دلم که طائر طوبی نشیمنم
10
آن طائرم که روح قدس در فضای قدس
گسترده بی مصادمه دام ارزنم
11
هرگز گمان نداشتم از بخت و اتفاق
ایندولتی که گشته خرابات مسکنم
12
دل دشت بی نهایت و من با عصا و دست
این دشت را شبان بیابان ایمنم
13
مرد غزای نفسم و نفی صفاست تیغ
ذکر خطست و خال تو در جنگ جوشنم