14 اثر از غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی

1 شمائید گروهی که طلبکار خدائید اگر مرد ره فقر و فنائید شمائید

2 فنا عین بقا بود که مردند و رسیدند گدایان ره فقر چه در بند بقائید

3 سمای دل و جانست تجلیگه خورشید ندیدید که در پرده ارضید و سمائید

4 سویدای دل ماست سرای ملک العرش شما بنده فرشید و گرفتار سرائید

1 جان و دل و دین و رگ و پوست عشق در همه شیا بتکاپوست عشق

2 تخم بدل کاشته بی حاصلان غافل ازین نکته که خودروست عشق

3 هر دو یکی باشد یا عشق اوست در سر سودازده یا اوست عشق

4 عشق بود بحر خدائی گهر یا که خدا قلزم و لولوست عشق

1 کی باشد آن بت آشنا گردد گردون بمراد کام ما گردد

2 خورشید سمای دل شود طالع روشنگر مشرق سما گردد

3 مغز من اگر ببویم آن خط را سوداگر خطه ختا گردد

4 جان من اگر ببوسم آن لب را خضر سر چشمه بقا گردد

1 سحر ز هاتف غیبم بگوش هوش رسید که آفتاب حقیقت ز پرده گشت پدید

2 ز پشت پرده غیب آفتاب طلعت دوست دمید و پرده پندار نه سپهر درید

3 نوید جلوه خورشید عشق داد سروش که بر تمامی ذرات کون داد نوید

4 مکن تو قطع امید ایدل ار بقا طلبی از آنکه کرد ازین کائنات قطع امید

1 ما و دل گر پاس عشق پرده در خواهیم داشت پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت

2 یکنفس با او نباشیم و بجز او ننگریم پاس انفاس و مراعات نظر خواهیم داشت

3 بی سر و بی پای گر باشیم و بی سامان چه باک در بساط فقر فرق تاجور خواهیم داشت

4 خسروان را سر فرو ناریم بر تاج و کمر کز کرامت تاج و از رفعت کمر خواهیم داشت

1 یار از پرده برون آمد و جان پیدا شد برقع از روی برافکند و جهان پیدا شد

2 زخم زلف مسلسل بسر شانه گشود گره و سلسله و کون و مکان پیدا شد

3 اینکه پیداست نهان بود پس پرده غیب گشت بی پرده و پیدا و نهان پیدا شد

4 بتماشای گل و سرو روان گشت بباغ گل نوخاسته و سرو روان پیدا شد

1 مرا که رسته ام از گل بهارکی داند مرا که جسته ام از خار خارکی داند

2 کسی که دیده باغیار بست و یار ندید اگر نظاره کند روی یار کی داند

3 بشور زار جمادی که شد مجاور خس طراوت طرف لاله زار کی داند

4 بخورد و خواب عوامی که خوی کرده بدام عوالم من شب زنده دار کی داند

1 قومی بگرد کوی فنا راهبر شدند بر چشم دل کشیده و صاحب نظر شدند

2 صاحب نظر شدند که از دار اقتدار در کوی فقر آمده و خاک در شدند

3 قومی بر آستان حقیقت نهاده سر کاین راهرا بپای طلب پی سپر شدند

4 جمعی برهنه پا و سر از یمن فقر پای بنهاده بر سر خودی و تاجور شدند

1 آدمی صورت حقست و خدا را نشناخت که نشد آدمی و صورت ما را نشناخت

2 پادشاهان حقیقت ز گدا با خبرند پادشه نیست که در ملک گدا را نشناخت

3 یار در خانه و ما در پی او در بدریم دل سودا زده آنزلف دو تا را نشناخت

4 ذره ئی نیست که خورشید سما نیست درو کمتر از ذره که خورشید سما را نشناخت

1 دوش در فقر ما چتر و لوا بخشیدند افسر سلطنت ملک بقا بخشیدند

2 مالک ملک بقا گشتم و سلطان غنا این تسلط بمن از فقر و فنا بخشیدند

3 بنده پیر مغانم که گدایان درش سلطنت را بمن بی سر و پا بخشیدند

4 درد بود این دل دیوانه سودا زده را آشنایان ره عشق دوا بخشیدند

آثار صفای اصفهانی

14 اثر از غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی