14 اثر از غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی

1 ما را دلیست بسته بزنجیر موی دوست سودائی دیارم و سر گرم کوی دوست

2 وارستگان بسته و هشیار می پرست مست و مقیدیم ز مینا و موی دوست

3 میخانه است خانه ما بی سبوی و جام سر دلست و دل می و جام و سبوی دوست

4 از روی دوست کس ندهد امتیاز دل از بس نشسته است دلم رو بروی دوست

1 گر آفتاب فقر و فنا جلوه گر شود شام فراق خاک نشینان سحر شود

2 گر نور آفتاب دل افتد بخاک راه اکسیر قلب و سرمه صاحب نظر شود

3 بر چشم دل جمال تو پیداست جهد من اینست کاین معاینه چشم سر شود

4 گفتم بوصل شاد شوم غافل آنکه دل کمتر کند شکیب و غمم بیشتر شود

1 آمد از میکده بیرون پسری جام بدست طره اش غالیه افشان و لبش باده پرست

2 تاخت از پرده برون با دو سر زلف سیاه پرده از گونه چون ماه بر افکند و نشست

3 مست و هشیار ازین جلوه بوجدند و سماع دل هشیار بود شیفته تر از سر مست

4 گر چه آن جام که در دست بدش داد بمن لیک زان پس که مرا برد بکلی از دست

1 گر عشق رفیق راه من گردد خار ره من گل و سمن گردد

2 هر گوشه ز ریگزار گل روید هر شاخه ز خار من چمن گردد

3 هر سنگ سیاه کش بپا سایم سیراب تر از در عدن گردد

4 گنجینه روح را شود گوهر سنگی که عقیق این یمن گردد

1 ساقی جان بجام من ریخت می مدام دل گشت ز پای تا سرم مست مدام جام دل

2 ملک دلست رام من سکه دل بنام من دل همگی بکام من من همگی بکام دل

3 صدر جلال پادشه شاه براوست متکی کوه و زمین و آسمان صف زده در سلام دل

4 عقل ستاده پشت در عشق بگاه مستقر نوبت سلطنت زند بر طبقات بام دل

1 ویرانه تن را بود گنجینه جان در بغل اسکندرست این خاک و آب آیینه پنهان در بغل

2 یار آمد از بخت رهی در کوی من با فرهی خورشید بر سرو سهی ناهید تابان در بغل

3 ماه بهشتی روی من تابید در مشکوی من از مشرق زانوی من کم بود جانان در بغل

4 من شیشه‌طبع و آن پری آیینه‌روی و سنگدل ایمن مباش از شیشه‌ای کش هست سندان در بغل

1 امشب شب قدرست و در میکده بازست تطهیر کن از باده که هنگام نمازست

2 کن سجده بخم ایکه وضو ساختی از می این زمزم و این قبله ارباب نیاز ست

3 راز دل من چونکه بود دل حرم یار باشد بکف یار که او محرم رازست

4 شاهین مرا شهپر سیمرغ و در آن زلف افتاده چو تیهوست که در چنگل بازست

1 نشین بچشم من از خاک رهگذر ایدوست تو سرو نازی و ماء/وای سر و بر لب جوست

2 بخاک عشق نهم سر که پای خویش دران بهر طرف که نهم راه دیگریست بدوست

3 چنان گرفته رگ و پوستم تجلی عشق که پوست یا رگ من نیست این تجلی اوست

4 سکندری طلبی سر ز خط یار مپیچ که خضر آب بقا خط یار آینه روست

1 برفت هر که در اینخانه بود و یار بماند هزار نقش زدودیم تا نگار بماند

2 دل مرا بکنار اختیار کرد و بچرخ نماند و آرزوی چرخ در کنار بماند

3 گذشت هر چه ز هر خار زخم دید گلم گلی بود که منزه ز زخم خار بماند

4 بسیر باغ وجود آمد آن بهار و گذشت چه نقشها که درین باغ از آن بهار بماند

1 اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست

2 کدام جوی دل بینهایتم دریاست کدام دریا دریای بی بدایت دوست

3 کدام دوست همان کز هوای جام فناش حکایت من و هستی حدیث سنگ و سبوست

4 نشسته در پس زانوی انزوا و بسیر سرم ز دست هجوم خیال و بر زانوست

آثار صفای اصفهانی

14 اثر از غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار صفای اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی