1 ای بلب آمده جان یار ببالین آمد صبر کن وقت نثار من مسکین آمد
2 آمد آن شاه ختن با شکن زلف سیاه شهر آراسته شد قافله چین آمد
3 گشت چون گونه او خانه من رشک بهار یار با گونه چون خرمن نسرین آمد
4 بی پریشانی دل دولت دین بود بدست این سر زلف سیه راهزن دین آمد
1 مرا دلیست که جان را بسر چها آورد دهم بباد که پیغام آشنا آورد
2 هزار عقده بدل داشتم تمام گشود که بوی زلف تو باد گره گشا آورد
3 چه طعنه ها که بادراک و هوش چرخ زدیم ز مستی می عشقت که رو بما آورد
4 چنان ربود که ما را نه عقل ماند و نه هوش که بود ساقی و این باده از کجا آورد
1 زین سپس دل را به رسوایی نشان خواهیم کرد با غم عشق تواش همداستان خواهیم کرد
2 زین خراب آباد وحشت خیمه برخواهیم کند خانه در کوی خرابات مغان خواهیم کرد
3 پرده از بالای چون تیر تو بر خواهیم داشت پشت تیر چرخ زین بالا، کمان خواهیم کرد
4 بی زمین و آسمان آب بقا خواهیم خورد خاک بر فرق زمین و آسمان خواهیم کرد
1 بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست
2 دید گلگونه مقصود بهر روی که دید چشم بیننده که دارد دل دانشور ازوست
3 چه کشم گر نکشم باده خمخانه یار خم ازو خانه ازو باده ازو ساغر ازوست
4 دید ز آئینه خود گونه اکسیر مرا دل که نه آئینه بر شده خاکستر ازوست
1 سر ملک ز جلالت بر استانه ماست که امشب آن ملک ملک جان بخانه ماست
2 سرود ماست که بر آسمان فکنده بساط نشاط چرخ ز بانگ دف و چغانه ماست
3 تمام کون و مکان هست جام صبح ازل که یکدو جرعه درو از می شبانه ماست
4 نشانه نیست از آن شاه بی نشان و ز غیب بهر کمان که زند تیر بر نشانه ماست
1 کدام شه که گدای در سرای تو نیست چگونه شاه تواند شد ار گدای تو نیست
2 چو خاک پای تو گشتند سر شدند سران سری چگونه کند سر که خاکپای تو نیست
3 اگر بعرش پرد مرغ آشیان گلست دلی که با دو پر باز در هوای تو نیست
4 نشان ز غیر ندید آنکه آشنای تو شد که نیست هر که درین نشاء/ آشنای تو نیست
1 بسکه شدم سالها معتکف کوی دوست کس ندهد امتیاز روی من از روی دوست
2 در حرم دلنواز از دل و جان بی نیاز هست سر من بناز بر سر زانوی دوست
3 هندو و خورشید من هر دو بدار دلست گونه خورشید یار طره هندوی دوست
4 صید دل ما کند از مژه این مژه نیست پنجه شیر نرست در کف آهوی دوست
1 تن ویرانه ام از لطف عمارت کردند خوبرویان که دل شیفته غارت کردند
2 داد دل خاک تن سوخته بر باد فنا آب این مزرعه را جوی خسارت کردند
3 تن آلوده نه در خورد دل پاک بود طرف این مصطبه موقوف طهارت کردند
4 بنده همت آنان که بامراز سر خویش بگذشتند و بکونین امارت کردند
1 دل کس خسته آن زلف گرهگیر مباد هیچ دیوانه چو من در خور زنجیر مباد
2 دل من طالب اکسیر شد و سوخت ز درد سوختم دل شده ئی طالب اکسیر مباد
3 عاشقی دوش حدیث سر آن زلف بتاب کرد تقریر و دلم برد که تقریر مباد
4 طالب شیفته ئی آیتی از آن خط سبز کرد تفسیر و مرا کشت که تفسیر مباد
1 اگر آن مرغ که رفت از بر من باز آید باز بشکسته پر روح بپرواز آید
2 مرغ باغ ملکوتست دل من که پرید بهوائی که اگر صعوه رود باز آید
3 زلف او سلسله عشق بود چنگ زنم که بگوش دل از آن سلسله آواز آید
4 حرم راز حقیقت در فقرست و فنا کیست جز دل که مقیم حرم راز آید