1 من مبتلای عشق و دلم دردمند تست از پای تا سرم همه صید کمند تست
2 زلف بلند تست که افتاده تا بساق یا ساق فتنه از سر زلف بلند تست
3 ای شهسوار عرصه سرمد رکاب زن ملک وجود نعل بهای سمند تست
4 طی طریق یار نکردست غیر یار این در شاهوار بگوشم ز پند تست
1 آدمی صورت حقست و خدا را نشناخت که نشد آدمی و صورت ما را نشناخت
2 پادشاهان حقیقت ز گدا با خبرند پادشه نیست که در ملک گدا را نشناخت
3 یار در خانه و ما در پی او در بدریم دل سودا زده آنزلف دو تا را نشناخت
4 ذره ئی نیست که خورشید سما نیست درو کمتر از ذره که خورشید سما را نشناخت
1 امشب شب قدرست و در میکده بازست تطهیر کن از باده که هنگام نمازست
2 کن سجده بخم ایکه وضو ساختی از می این زمزم و این قبله ارباب نیاز ست
3 راز دل من چونکه بود دل حرم یار باشد بکف یار که او محرم رازست
4 شاهین مرا شهپر سیمرغ و در آن زلف افتاده چو تیهوست که در چنگل بازست
1 بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست
2 دید گلگونه مقصود بهر روی که دید چشم بیننده که دارد دل دانشور ازوست
3 چه کشم گر نکشم باده خمخانه یار خم ازو خانه ازو باده ازو ساغر ازوست
4 دید ز آئینه خود گونه اکسیر مرا دل که نه آئینه بر شده خاکستر ازوست
1 ما را دلیست بسته بزنجیر موی دوست سودائی دیارم و سر گرم کوی دوست
2 وارستگان بسته و هشیار می پرست مست و مقیدیم ز مینا و موی دوست
3 میخانه است خانه ما بی سبوی و جام سر دلست و دل می و جام و سبوی دوست
4 از روی دوست کس ندهد امتیاز دل از بس نشسته است دلم رو بروی دوست
1 رسید دست من از عشق دل بدولت دوست که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست
2 بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست
3 بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار مکار تخم ارادت که این گل خود روست
4 بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست
1 قدری که زاید از موت اندازه قدر نیست باید ز خویش مردن کاین عمر را قدر نیست
2 هر سر که آشنا نیست با پای بنده عشق گر باشدی سر شاه در فقر معتبر نیست
3 با اهل درد خامی در کیش عشق کفرست ما سوختیم ز آتش وین خام را خبر نیست
4 گر پی سپار عشقی اندیشه ات ز جان چیست آن را که بیم جانست در عشق پی سپر نیست
1 کونین ظهور دلبر ماست کس نیست بیار یار تنهاست
2 گویند که روی اوست پنهان ای بی خبران کور پیداست
3 زیباست جمال یار زان روی بد نیست هر آنچه هست زیباست
4 برخاست و راست شد قیامت سبحان الله این چه بالاست
1 کدام شه که گدای در سرای تو نیست چگونه شاه تواند شد ار گدای تو نیست
2 چو خاک پای تو گشتند سر شدند سران سری چگونه کند سر که خاکپای تو نیست
3 اگر بعرش پرد مرغ آشیان گلست دلی که با دو پر باز در هوای تو نیست
4 نشان ز غیر ندید آنکه آشنای تو شد که نیست هر که درین نشاء/ آشنای تو نیست
1 اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست
2 کدام جوی دل بینهایتم دریاست کدام دریا دریای بی بدایت دوست
3 کدام دوست همان کز هوای جام فناش حکایت من و هستی حدیث سنگ و سبوست
4 نشسته در پس زانوی انزوا و بسیر سرم ز دست هجوم خیال و بر زانوست