باز دل را دست جان آمد بدست از صفای اصفهانی غزل 12
1. باز دل را دست جان آمد بدست
طره آن دلستان آمد بدست
1. باز دل را دست جان آمد بدست
طره آن دلستان آمد بدست
1. بغیر خاک سر کوی دل پناهی نیست
بجز گدای در فقر پادشاهی نیست
1. ما و دل گر پاس عشق پرده در خواهیم داشت
پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت
1. گویند روی یار بکس آشکار نیست
در چشم من که هیچ بجز روی یار نیست
1. سر ملک ز جلالت بر استانه ماست
که امشب آن ملک ملک جان بخانه ماست
1. مملکت شاه عشق جز دل درویش نیست
دل بطلب کائنات مملکتی بیش نیست
1. این گونه ماه آسمانست
یا روی تو ای بلای جانست
1. رویت همه آتشست و آبست
مویت همه حلقه است و تابست
1. من مبتلای عشق و دلم دردمند تست
از پای تا سرم همه صید کمند تست
1. آدمی صورت حقست و خدا را نشناخت
که نشد آدمی و صورت ما را نشناخت
1. امشب شب قدرست و در میکده بازست
تطهیر کن از باده که هنگام نمازست
1. بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست
که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست