بیک پیمانه ام دیوانه کردند از صفای اصفهانی غزل 60
1. بیک پیمانه ام دیوانه کردند
ازین افیون که در پیمانه کردند
1. بیک پیمانه ام دیوانه کردند
ازین افیون که در پیمانه کردند
1. آنانکه دم ز دولت فقر و فنا زنند
بر پادشاهی دو جهان پشت پا زنند
1. آنانکه در صراط صعود ولایتند
از حق نزول کرده و بر خلق آیتند
1. برفت هر که در اینخانه بود و یار بماند
هزار نقش زدودیم تا نگار بماند
1. شمائید گروهی که طلبکار خدائید
اگر مرد ره فقر و فنائید شمائید
1. ساقی درد کشان دی در میخانه گشود
آشنائی نظر لطف ببیگانه گشود
1. زین سپس دل را به رسوایی نشان خواهیم کرد
با غم عشق تواش همداستان خواهیم کرد
1. دوش در فقر ما چتر و لوا بخشیدند
افسر سلطنت ملک بقا بخشیدند
1. هر که درویش در پیر مغان خواهد بود
کارفرمای دل و والی جان خواهد بود
1. شب دوش که بود اینکه بخلوتگه ما بود
درین خانه نبود آدم بیگانه، خدا بود
1. خوش آن گروه که شوریده شراب شدند
شدند در پی آبادی و خراب شدند
1. دوش از خاک در فقر کلاهم دادند
افسر سلطنت ماهی و ماهم دادند