1 چون موم بر آتشی رسی آب مشو چون رشته ز تاب خویش بی تاب مشو
2 بر روی زمین به چین ابرو بنشین در چشم زمانه خون شو و خواب مشو
1 بسیار به بر و بحر کردیم سفر یک چند قدم زدیم در کوه و کمر
2 تبعیت هر که را چو کردیم آخر جز یاد خدا جمله عبث بود و ضرر
1 آنان که به دعوا شده سادات مثال سادات شدن به صورت امری است محال
2 امروز دروغشان از این معلوم است بر سر بستند سبز و می گویند آل
1 فقر فقرا نه جامهٔ رنگین است یا جبهٔ شال و خرقهٔ پشمین است
2 مقصود دلا نه طعن و نی تحسین است مطلوب ز فقر در فنا تمکین است
1 بر دایرهٔ جهان چو پرگار مپیچ هیچ است جهان به هیچ زنهار مپیچ
2 پس بر سر این هیچ تو از بی خبری بسیار مگرد و همچو دستار مپیچ
1 آن بدگهری که بد بود با نیکی دیو است به نیک و دد بود با نیکی
2 سگ را چو کنی بزرگ، درویش گزد با بد نیکی چو بد بود با نیکی
1 زنهار مگو که واحد و رام یکی است با این خلقی که پخته و خام یکی است
2 با کوردلان سرمهٔ عرفان چه کشی با کر سخن لطیف و دشنام یکی است
1 بیرون ز دو کون، جای درویشان است ویرانهٔ غم سرای درویشان است
2 این دولت و حشمتی که شاهان دارند افشاندهٔ خاک پای درویشان است
1 نی در دل من غمی از آن و این است نی وسوسهٔ عادت و رسم و دین است
2 آن جا که منم نه ماه و نی پروین است آن جا همه حق و دیدهٔ حق بین است
1 بی ذکر تو هیچ زنده ای نیست که نیست بی یاد تو هیچ بنده ای نیست که نیست
2 شادی من از برای ماتم باشد صد گریه نهان به خنده ای نیست که نیست