1 خوش آن که مقام بر در دل ها کرد واندر دل اهل دل، رهی پیدا کرد
2 برداشت ز تن لباس غیریت را خود را به میان مرد و زن رسوا کرد
1 گویند به طالب که سفر باید کرد در منزل بی خودی گذر باید کرد
2 یعنی که به این و آن خدا نتوان یافت فکری دگر و کار دگر باید کرد
1 هر صبح ز گریه رخ ترم باید کرد خاک ره دوست بر سرم باید کرد
2 هر شام به سفرهٔ خیال غم یار افطار به خون جگرم باید کرد
1 از مروحه ای که شاه، احسانم کرد انگشت نما میان خوبانم کرد
2 در شهر حلب باد به فرمانم کرد یوسف ز اعجاز خود سلیمانم کرد
1 بی ناز تو من نیاز نتوانم کرد بی روی تو دیده باز نتوانم کرد
2 تا قبلهٔ ابروی تو ناید به نظر بالله که من نماز نتوانم کرد
1 باید که تو را نظر به خاصان باشد نی بر گلهٔ عام، پریشان باشد
2 ما منتظر کرشمهٔ ناز توایم حیف است تجلی به رقیبان باشد
1 فانیست جهان در او بقا کی باشد؟ خاکی است جهان در او صفا کی باشد؟
2 جاری نشود ذکر در آن دل که هواست بر قلب دغل، سکه روا کی باشد؟
1 یک محرم راز در جهان یافت نشد دل جهد بسی کرد و بسی کافت، نشد
2 بسیار به فکر کیمیا گردیدیم این کهنه حصیر، هیچ زربافت نشد
1 کشت عملم هیچ نمودار نشد هرگز دل و دیده ام نکوکار نشد
2 هر چند که رفتگان خبرها کردند از رفتن خود دلم خبردار نشد
1 فردا که ز مشکلات حل می طلبند کی از تو ترانه و غزل می طلبند؟
2 آوازه فکنده ای که کار آسان است اینها [همه ] قول است عمل می طلبند