چون در نظر تو یار و اغیاری هست از سعیدا رباعی 37
1. چون در نظر تو یار و اغیاری هست
در تصفیهٔ قلب، تو را کاری هست
1. چون در نظر تو یار و اغیاری هست
در تصفیهٔ قلب، تو را کاری هست
1. تا پیش خدایت سفری حاجت نیست
واندر ره او پا و سری حاجت نیست
1. آن کس که حیا ندارد او انسان نیست
وصفی بهتر ز پاکی دامان نیست
1. نوری ز حقیقت به تو همسیر تو نیست
دل را خبری ز شر و از خیر تو نیست
1. بی ذکر تو هیچ زنده ای نیست که نیست
بی یاد تو هیچ بنده ای نیست که نیست
1. بی یاد خدا ذی نفسی نیست که نیست
بی نشئهٔ او بوالهوسی نیست که نیست
1. در دیده ات از نور حقیقت اثری نیست
در دل ز سراپردهٔ سرت نظری نیست
1. دردی طلب از خدا دوا چیزی نیست
بی درد مشو که بینوا چیزی نیست
1. بگذر ز سوا که ماسوا چیزی نیست
جز او همه فانیست فنا چیزی نیست
1. جامی است جهان به دست یک ساقی نیست
یک دم باقی، دم دگر باقی نیست
1. صد حیف که عمرم به خسارت بگذشت
در فکر عبادت و عبارت بگذشت
1. خود آمده زنده مرده می باید رفت
شطرنج خیال برده می باید رفت