1 تنها نه به هجر آشنا گردیدم اندر ره آشنا چها گردیدم
2 از آن نفسی که دورم از همدمیت چون نی بالله بینوا گردیدم
1 آن ذات که عالم به طفیلش برپاست عالم جوی و وجود آن کس دریاست
2 همت نگر و جاه و مراتب را باش جز امت عاصی ز خدا هیچ نخواست
1 او با تو همیشه و تو بی او عجب است او صاحب خلق است و تو بدخو عجب است
2 هر سو نگری جمال او نیست عجب اما دل تو رفته به هر سو عجب است
1 یاری دارم که رشک حور است و پری گه ناز به خود دارد و گه با دگری
2 بر حال مسافران کجا پردازد از ملک وجود خود نکرده سفری
1 آن قوم که روز و شب تو را جویانند هر یک به قمار عشق نرادانند
2 مانند همه به فکر شطرنج خیال نادیده رخت پیاده ای می رانند
1 پاک از همه ساز جای استغنا را بنواز بلندنای استغنا را
2 خواهی که به دام کس نگردی پابند در دام آور همای استغنا را
1 در دیده ات از نور حقیقت اثری نیست در دل ز سراپردهٔ سرت نظری نیست
2 آگاه شوی گر تو ز سر نفس خویش دانی که تو را یک نفس از وی گذری نیست
1 روزی که مرا ز دیر بیرون کردند در ساغر من شراب گلگون کردند
2 هر نخل که کاشتم چو بیرون آمد خوبان به کرشمه بید مجنون کردند
1 از خوان غمش حواله ای دارم بس چون درد از او نواله ای دارم بس
2 تا چند گدازی فلک سفله نواز چون نی بالله ناله ای دارم بس
1 گنجینهٔ ما سینهٔ [افگار] بس است زرپاشی آن ماه شرربار بس است
2 از هر دو جهان متاع برچیدهٔ ما چشمی نگران و دل بیدار بس است