1 چشمی که از او دو عالمش می بینم روزش حیران و شب نمش می بینم
2 خاصیت چرخ را گرفته چشمم دایم به لباس ماتمش می بینم
1 از مطلب من درد طلب من زاید وز راحت من گرد تعب می زاید
2 بختم هر روز می شود آبستن ناکرده ظهور شام، شب می زاید
1 آن رشته که کیش کفر و ایمان شده است دو سر دارد ظاهر و پنهان شده است
2 آن سر، که نهان ز ماست آن سر، جمع است آن سر که عیان گشت پریشان شده است
1 در مذهب ما که کفر و اسلام یکی است صبح شادی و ماتم شام، یکی است
2 صید و صیاد، هر دو را نیست دویی چشمی بگشا که گور و بهرام یکی است
1 عید آمد و رفت روزه از یاد، مرا کردند بتان به غمزه دلشاد مرا
2 امروز به بندگی قبولم کردند دل شد ز غم قیامت آزاد مرا
1 ما دلق ریای خویشتن سوخته ایم تا طرز طریق فقر آموخته ایم
2 نی توشهٔ امروز نه فردا داریم چشم از دو جهان بر کرمش دوخته ایم
1 در دار جهان که خاص و عامی چندند بدنامی چند و نیکنامی چندند
2 عالم چو تنور، خلق چون قرص خمیر چسبیده در او پخته و خامی چندند
1 منصور که در دار جهان مغفور است خاک ره او تاج سر فغفور است
2 در دار خرابات جهان مشهور است یک بغداد است و دار یک منصور است
1 با آیینه دمی شدم روی به روی گفتا همه عیب من به من موی به موی
2 گفتم که چرا عیب کسان می گویی گفتا که نه عیب است که گویم بر روی
1 هستی مال تو و نیستی مال من است فعل تو همه نیک و بد افعال من است
2 استغنا [و] کبریاست حال تو مدام افتادگی و شکستگی حال من است