1 بی یاد خدا ذی نفسی نیست که نیست بی نشئهٔ او بوالهوسی نیست که نیست
2 خالی ز خیال او ندیدیم دلی بی بلبل مستی قفسی نیست که نیست
1 ای دل نفسی صاحب عرفان نشدی بر درد کسی هیچ تو درمان نشدی
2 چون کشته به روی دوست حیران نشدی صد حیف گذشت عید، قربان نشدی
1 وهمی به خیال کرده جا نام جهان از وهم جهانیان شده سرگردان
2 در دیر، ظهور آن توهم شده کفر در کعبه خیال آن توهم ایمان
1 ای باده فروش بادهٔ صاف بده با من خبر از مقام اعراف بده
2 عمر آخر شد نمی نمایی رخسار من با تو چه گویم تو خود انصاف بده
1 خوش آن که مقام بر در دل ها کرد واندر دل اهل دل، رهی پیدا کرد
2 برداشت ز تن لباس غیریت را خود را به میان مرد و زن رسوا کرد
1 هر صبح ز گریه رخ ترم باید کرد خاک ره دوست بر سرم باید کرد
2 هر شام به سفرهٔ خیال غم یار افطار به خون جگرم باید کرد
1 من گرچه ز عشق، گفتگو نتوانم قطع طلب روی نکو نتوانم
2 هر چند سیاه بختم اما چون زلف دوری ز رخش یک سر مو نتوانم
1 جز ناله کسی همنفس خویش ندیدیم جز درد کسی محرم این ریش ندیدیم
2 بی جاذبهٔ خار گلی بوی نکردیم نوشی نچشیدیم که صد نیش ندیدیم
1 خواهی که رسی به دوست، از جان بگذر و آن گاه ز دین و دل و ایمان بگذر
2 تا هیچ نماندت حجابی به میان جز یار هر آنچه هست از آن بگذر
1 از مروحه ای که شاه، احسانم کرد انگشت نما میان خوبانم کرد
2 در شهر حلب باد به فرمانم کرد یوسف ز اعجاز خود سلیمانم کرد