تا صبح نشستم من و جان بر در دل از سعیدا رباعی 97
1. تا صبح نشستم من و جان بر در دل
دیشب که نهان بود ز من پیکر دل
...
1. تا صبح نشستم من و جان بر در دل
دیشب که نهان بود ز من پیکر دل
...
1. چون کرد ظهور، نور تابندهٔ دل
تو صاحب دل شدی و من بندهٔ دل
...
1. دیروز درآمدم به کاشانهٔ دل
بینم که چه می کنی تو در خانهٔ دل
...
1. تا کرد قبای ناز را بر تن گل
در پایش ریخت رنگ از دامن گل
...
1. تا بنده شدم، چو مهر تابنده شدم
فارغ ز غم رفته و آینده شدم
...
1. تنها نه به هجر آشنا گردیدم
اندر ره آشنا چها گردیدم
...
1. گر دل گویم تو را ز جان می ترسم
ور جان خوانم هم از جهان می ترسم
...
1. یک سو شادی است در جهان یک سو غم
یک سو زخم است جمع و یک سو مرهم
...
1. من خانهٔ آن ماه جبین می دانم
گاهی به گمان گه به یقین می دانم
...
1. من گرچه ز عشق، گفتگو نتوانم
قطع طلب روی نکو نتوانم
...
1. گر بادهٔ تو رسد به من مل چه کنم
چون روی تو بینم هوس گل چه کنم
...
1. هر ذره مدان ز خود کمش می بینم
هر مور به دست، خاتمش می بینم
...