1 تا جسم مکدرت همه جان نشود خورشید معانی تو تابان نشود
2 صاحب نظران جای به پهلو ندهند تا جوهر شمشیر نمایان نشود
1 بی تو نفسی خوش نکشیدم هرگز وز باغ جهان گلی نچیدم هرگز
2 بسیار به چشم سر و سر عالم را گردیدم و چون تویی ندیدم هرگز
1 درویش که با قناعت و صبر بود در چشم جهانیان به از بدر بود
2 خار از سبکی خوار و پریشان گشته از تمکینش گهر گرانقدر بود
1 چون کرد ظهور، نور تابندهٔ دل تو صاحب دل شدی و من بندهٔ دل
2 یارب به خیالات بد و نیک جهان زنهار مرا مکن تو شرمندهٔ دل
1 کس را خبری کجا از آن جاست که اوست با آن که هر آنچه هست پیداست که اوست
2 هر کس سخن از مقام خود می گوید جنبیدن هر کسی از آن جاست که اوست
1 یک محرم راز در جهان یافت نشد دل جهد بسی کرد و بسی کافت، نشد
2 بسیار به فکر کیمیا گردیدیم این کهنه حصیر، هیچ زربافت نشد
1 تا روی تو دیدیم یقین شد ما را بر قدرت ذات خالق ارض [و] سما
2 از روی تو می توان به معنی پی برد «سیماهم فی وجوهمم» گفت خدا
1 او معنی معنی است که را آن معنی تا فهم کند معنی آن زان معنی
2 خواهی که رسی به معنی آن معنی خود را برسان به صاحب آن معنی
1 تا کرد قبای ناز را بر تن گل در پایش ریخت رنگ از دامن گل
2 آن موی میان بر آن سرین دانی چیست موری است که گشته صاحب خرمن گل
1 هر ذره مدان ز خود کمش می بینم هر مور به دست، خاتمش می بینم
2 هر قطرهٔ شبنمی که بر روی گل است بالله که من جام جمش می بینم