1 دیدار خدا لقای درویشان است کیخسرو و جم، گدای درویشان است
2 آن مشعله ای که آفتابش نام است یک ذره ز نور رای درویشان است
1 یک سو شادی است در جهان یک سو غم یک سو زخم است جمع و یک سو مرهم
2 در پلهٔ میزان عدالت دیدم شیطان یک سو نشسته یک سو آدم
1 باید که تو را نظر به خاصان باشد نی بر گلهٔ عام، پریشان باشد
2 ما منتظر کرشمهٔ ناز توایم حیف است تجلی به رقیبان باشد
1 شوخی که بری ز عالمش می بینم معنی است ولی در آدمش می بینم
2 تا جای به چشم خویش دادم او را چون مردمک دیده گمش می بینم
1 عالم جسم و محمدش آمده جان چو جان گفتم چو روح گردید روان
2 حقا که چنان گشته به جانان یکسان ننگ از دو جهان [و] عار دارد از جان
1 دردی طلب از خدا دوا چیزی نیست بی درد مشو که بینوا چیزی نیست
2 در حالت نزع، عقل بی تدبیری است کشتی چو شکست ناخدا چیزی نیست
1 گیرم که جهان را به کمندی گیرند هر دم سر راه مستمندی گیرند
2 از این همه گیرایهٔ شان آن بهتر بینند قبور را و پندی گیرند
1 انعام ز حق به خاصه و عام یکی است جان در بدن آدم و انعام یکی است
2 قایم بد و نیک با احد نقصان نیست مه در [گو آب] و بر سر بام یکی است
1 عرفان به خدا هیچ ندارند جهان این حرف سبک نیست گران است گران
2 گر در دل کس شکست اینک میدان ما گوی نشسته ایم باید چوگان
1 از ذکر زبان، انس به جانان نشود بی جاذبهٔ کس صاحب عرفان نشود
2 حلوا گویی دهان نگردد شیرین از حق گفتن کسی خدا دان نشود