1 آن را که همیشه با خدا تعظیم است نی دغدغه از بهشت و ز آتش بیم است
2 او را تو به چشم کم نبینی زینهار در مرتبه آدم است ابراهیم است
1 بیرون ز دو کون، جای درویشان است ویرانهٔ غم سرای درویشان است
2 این دولت و حشمتی که شاهان دارند افشاندهٔ خاک پای درویشان است
1 دیدار خدا لقای درویشان است کیخسرو و جم، گدای درویشان است
2 آن مشعله ای که آفتابش نام است یک ذره ز نور رای درویشان است
1 هستی مال تو و نیستی مال من است فعل تو همه نیک و بد افعال من است
2 استغنا [و] کبریاست حال تو مدام افتادگی و شکستگی حال من است
1 من بندهٔ عشق، عشق مولای من است من مرده، دم عشق، مسیحای من است
2 گفتم با عشق جای معشوق کجاست گفت ای بی عقل هر کجا جای من است
1 نی در دل من غمی از آن و این است نی وسوسهٔ عادت و رسم و دین است
2 آن جا که منم نه ماه و نی پروین است آن جا همه حق و دیدهٔ حق بین است
1 فقر فقرا نه جامهٔ رنگین است یا جبهٔ شال و خرقهٔ پشمین است
2 مقصود دلا نه طعن و نی تحسین است مطلوب ز فقر در فنا تمکین است
1 آن رشته که کیش کفر و ایمان شده است دو سر دارد ظاهر و پنهان شده است
2 آن سر، که نهان ز ماست آن سر، جمع است آن سر که عیان گشت پریشان شده است
1 زنهار مگو که واحد و رام یکی است با این خلقی که پخته و خام یکی است
2 با کوردلان سرمهٔ عرفان چه کشی با کر سخن لطیف و دشنام یکی است
1 انعام ز حق به خاصه و عام یکی است جان در بدن آدم و انعام یکی است
2 قایم بد و نیک با احد نقصان نیست مه در [گو آب] و بر سر بام یکی است