1 ای مست شراب، ما و من بازی چند؟ وی غرهٔ جامه با کفن بازی چند؟
2 آخر افتادنی است در پیش، تو را ای عقل، بر این دار، [رسن] بازی چند؟
1 هر چد که یار، یار دیگر دارد اما با ما شمار دیگر دارد
2 غم نیست که یار یار دیگر دارد چون یار قدیم کار دیگر دارد
1 در سینه ز عشق، داغ بسیار بس است اغیار شوند گو جهان، یار بس است
2 دل را بجز از وصال چیزی مدهید چون آینه روزیش ز دیدار بس است
1 خوش حالت آن مرد که خیرانجام است سهل است نکونام اگر بدنام است
2 یک یک رفتند گرم شد تا صحبت این عالم بی وفا مگر حمام است
1 بی رنگ به رنگ چون تجلی بنمود گشتند [عدوی] هم خلیل و نمرود
2 چون باز ز دست رنگ گشتند خلاص با هم کردند صلح، بی گفت و شنود
1 ما منتهییم و مبتدا هم ماییم جام می و جام جم نما هم ماییم
2 آن جوده و گندمی نما هم ماییم بیگانه نمای و آشنا هم ماییم
1 تا زهر غمت بود نخوردیم شکر خمری نچشیدیم بجز خون جگر
2 آغشته به حادثات هرگز نشدیم عالم دیگر گشت نگشتیم دگر
1 چندین نقشی که زیر این چرخ دوروست دوری است تعلق اگرت یک سر موست
2 نقشی به از این ندیده ام در عالم از کندن دل هر آنچه جز صورت اوست
1 تا بنده شدم، چو مهر تابنده شدم فارغ ز غم رفته و آینده شدم
2 در مسلک فقر، پادشاهم کردند فانی گشتم ز خویش و پاینده شدم
1 عالم دریا حباب آن دریا ما موجش طوفان کناره اش ناپیدا
2 ما می دانیم تا چها می گذرد ای بی خبران هر نفس از ما بر ما