منصور که در دار جهان مغفور است از سعیدا رباعی 13
1. منصور که در دار جهان مغفور است
خاک ره او تاج سر فغفور است
1. منصور که در دار جهان مغفور است
خاک ره او تاج سر فغفور است
1. تا درد و غم عشق تو درمان گیر است
بی دردی تو هنوز دامان گیر است
1. گنجینهٔ ما سینهٔ [افگار] بس است
زرپاشی آن ماه شرربار بس است
1. در سینه ز عشق، داغ بسیار بس است
اغیار شوند گو جهان، یار بس است
1. ایام بهار است نه می در جام است
نی سوخته ای هم نفس این خام است
1. خوش حالت آن مرد که خیرانجام است
سهل است نکونام اگر بدنام است
1. معشوق، خدا جاذبه اش رهبر ماست
شاهد، دل آگه است و چشم تر ماست
1. ای ماهوشان، فقیر، درویش شماست
درویش شما و خیراندیش شماست
1. آن را که همیشه با خدا تعظیم است
نی دغدغه از بهشت و ز آتش بیم است
1. بیرون ز دو کون، جای درویشان است
ویرانهٔ غم سرای درویشان است
1. دیدار خدا لقای درویشان است
کیخسرو و جم، گدای درویشان است
1. هستی مال تو و نیستی مال من است
فعل تو همه نیک و بد افعال من است