1 دوری ز خیالات هوا تجرید است دل چون ز همه یگانه شد تفرید است
2 هر دم که به یاد تو روم نوروز است هر گاه که قربان تو گردم عید است
1 امروز که سنگ و سیم و زر در کار است شام و صبح و شب و سحر در کار است
2 با جاهل پرستیز، ظالم باید چون چوب بود سخت تبر در کار است
1 منصور که در دار جهان مغفور است خاک ره او تاج سر فغفور است
2 در دار خرابات جهان مشهور است یک بغداد است و دار یک منصور است
1 تا درد و غم عشق تو درمان گیر است بی دردی تو هنوز دامان گیر است
2 یک موی درون دیده، یک خربار است عیسی است که سوزنی گریبان گیر است
1 گنجینهٔ ما سینهٔ [افگار] بس است زرپاشی آن ماه شرربار بس است
2 از هر دو جهان متاع برچیدهٔ ما چشمی نگران و دل بیدار بس است
1 در سینه ز عشق، داغ بسیار بس است اغیار شوند گو جهان، یار بس است
2 دل را بجز از وصال چیزی مدهید چون آینه روزیش ز دیدار بس است
1 ایام بهار است نه می در جام است نی سوخته ای هم نفس این خام است
2 کوتاهی طالع است یا بوده چنین یا سختی اوقات در این ایام است
1 خوش حالت آن مرد که خیرانجام است سهل است نکونام اگر بدنام است
2 یک یک رفتند گرم شد تا صحبت این عالم بی وفا مگر حمام است
1 معشوق، خدا جاذبه اش رهبر ماست شاهد، دل آگه است و چشم تر ماست
2 هر دم به خیال دوست پرواز کنم بالله که شوق [و] ذوق بال [و] پر ماست
1 ای ماهوشان، فقیر، درویش شماست درویش شما و خیراندیش شماست
2 گر گبر اگر مجوس [و] رهبان خوانید درویش شما و مذهب کیش شماست