نفس شمرده زن ای از صائب تبریزی دیوان اشعار 37
1. نفس شمرده زن ای بلبل نوا پرداز
که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد
1. نفس شمرده زن ای بلبل نوا پرداز
که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد
1. ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد
حنای عیدمی (ظ: من) از بهر بوسه پیدا شد
1. شود سعادت دولت نصیب اهل قلم
هما ز کوچه این استخوان بدر نرود
1. جمعی که زیر چرخ شبی روز کرده اند
چون شمع، دل خنک به نسیم سحر کنند
1. تا شرم داشت منصب آیینه داریت
گرداندن لباس تو تغییر رنگ بود
1. دلبر چه زود خط به رخ دلستان کشید
خطی چنان لطیف به ماهی توان کشید
1. در پرده نمود از عرق شرم تلافی
در ظاهر اگر روی تو آتش به جهان زد
1. شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست
شعله نیلوفری از شعله ها جانسوزتر
1. سیه گر کرد روزم چشم او، خود هم کشید آخر
مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر
1. صائب ز فکرهای گلوسوز من نماند
جا در بیاض گردن خوبان روزگار
1. با بد و نیک جهان در دشمنی یکرو مکن
تیغ چون خورشید تابان بر همه عالم مکش
1. ز شوخی ها به برق نوبهاران نسبتی دارد
که می ریزد چو باران خون و خندان است شمشیرش