سالم از سنگلاخ از صائب تبریزی دیوان اشعار 61
1. سالم از سنگلاخ تن به کنار
با همه شیشه جانی آمده ام
1. سالم از سنگلاخ تن به کنار
با همه شیشه جانی آمده ام
1. بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من
تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟
1. اگر این رنگ دارد خنده های شرم بیزارش
گل این باغ خواهد بر دماغ باغبان خوردن
1. چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن
زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدن
1. چه سان در حلقه آغوش گیرم شوخچشمی را
که از شوخی نگین را از نگین دان میکند بیرون
1. فتاده است مرا کار با خودآرایی
کز آب آینه از چشم کرد خواب برون
1. گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
خنده سوفار گردد غنچه پیکان او
1. چنان که باده کند پشت دار صهبا را
ز خط پشت لب افزود نشئه لب او
1. افزود شوق بوسه مرا از لبان تو
صفرای من زیاده شد از ناردان تو
1. می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را
از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده
1. شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر
ظلمت اندوخت شبم بس که ز هجران کسی
1. ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید
ز بهر آن که نبودیم در حساب کسی