1 تشنه معنی تازه است مرا ساغر گوش نتوان کرد مرا خواب به افسانه خط
1 تلاش بیهده ای می کند سر خورشید ستاده (فتاده؟) است بلند، آستان حضرت دوست
1 آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا بارها شیرازه دیوان محشر کرده است
1 شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر ظلمت اندوخت شبم بس که ز هجران کسی
1 شیرینی نشاط، جهان را گرفته است صبح از هوای تر شکر آب دیده است
1 در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش ز شبنم آب حسرت غنچهها را در دهان گردد
1 شود سعادت دولت نصیب اهل قلم هما ز کوچه این استخوان بدر نرود
1 چاک در پیرهن یوسف عقل افکندن چشمه کاری است که در دست زلیخای دل است
1 مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش که روز هم شب تارست بر گدای چراغ
1 آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ