1 نفس شمرده زن ای بلبل نوا پرداز که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد
1 چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدن
1 شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست شعله نیلوفری از شعله ها جانسوزتر
1 بهای بوسهاش سر میدهم چون زر نمیگیرد خیالی کردهام با خویش اما سر نمیگیرد
1 سیه گر کرد روزم چشم او، خود هم کشید آخر مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر
1 هر کسی چیزی ز اسباب جهان برداشته است من همین دل را ز اسباب جهان برداشتم
1 صائب ز فکرهای گلوسوز من نماند جا در بیاض گردن خوبان روزگار
1 عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است شهد نتوان در میان خانه زنبور ریخت
1 اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام
1 شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است