1 سالم از سنگلاخ تن به کنار با همه شیشه جانی آمده ام
1 بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟
1 اگر این رنگ دارد خنده های شرم بیزارش گل این باغ خواهد بر دماغ باغبان خوردن
1 چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدن
1 چه سان در حلقه آغوش گیرم شوخچشمی را که از شوخی نگین را از نگین دان میکند بیرون
1 فتاده است مرا کار با خودآرایی کز آب آینه از چشم کرد خواب برون
1 گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد خنده سوفار گردد غنچه پیکان او
1 چنان که باده کند پشت دار صهبا را ز خط پشت لب افزود نشئه لب او
1 افزود شوق بوسه مرا از لبان تو صفرای من زیاده شد از ناردان تو
1 می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده