کاکل چه گنه دارد، از صائب تبریزی دیوان اشعار 25
1. کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن
هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است
1. کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن
هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است
1. به فریب کسی ز راه مرو
یوسف من، اگر برادر توست
1. آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ
زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ
1. از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند
آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند
1. تخم نیکی را زمین پاک، اکسیر بقاست
قطره آبی که نوشد تیغ، جوهر می شود
1. سهل باشد بند کردن ناخنی در بیستون
پیش برق تیشه من کوه میدان می دهد
1. به فریاد کس از خواب صبوحی برنمیخیزد
مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد
1. در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش
ز شبنم آب حسرت غنچهها را در دهان گردد
1. بهای بوسهاش سر میدهم چون زر نمیگیرد
خیالی کردهام با خویش اما سر نمیگیرد
1. ز ابرو یک سر و گردن بلند افتاده مژگانش
کمان پرزور چون افتد خدنگ او رسا باشد
1. مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد
پر برآورد (و) کنون شوق پریدن دارد
1. آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد
ورنه با شعله خوی تو که بس می آید؟