از رمیدن ها خیال از صائب تبریزی دیوان اشعار 13
1. از رمیدن ها خیال چشم آن وحشی غزال
سینه تنگ مرا دامان محشر کرده است
1. از رمیدن ها خیال چشم آن وحشی غزال
سینه تنگ مرا دامان محشر کرده است
1. نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را
جامه گلرنگ بر اندام او زیبنده است
1. چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب
تا غرور آیینه را از دست اسکندر گرفت
1. چاک در پیرهن یوسف عقل افکندن
چشمه کاری است که در دست زلیخای دل است
1. نیست سودی که زیانش نبود در دنبال
بار می بندم ازان شهر که بازاری نیست
1. به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟
چنین که عزم ترا پای سعی در بندست
1. شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است
علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است
1. تلاش بیهده ای می کند سر خورشید
ستاده (فتاده؟) است بلند، آستان حضرت دوست
1. چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی
به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت
1. شیرینی نشاط، جهان را گرفته است
صبح از هوای تر شکر آب دیده است
1. عکس رخ تو آینه را چون نگار بست
بر گرد شهر حسن ز آهن حصار بست
1. موجی است که تاج از سر فغفور رباید
چینی که در ابروی تو ای تلخ جبین است